هجو سلطان محمود:
میتوان گفت که در همهی چاپهای شاهنامه، تا امروز هم هجونامه با صد بیت یعنی همان شماری که در آغاز بوده، همچون افزودهای همراه است. این پرسش پیش میآید که متنی که از میان رفته بود، از کجا پیدا شدهاست؟ امروز دیگر گمان نمیرود که بتوانیم این مشکل را بازگشاییم. تنها میتوان به پندار دست یازید. آشکار است که زبان هجو به زبان منظومهی فردوسی بسیار نزدیک است، اما نمیتوان آنرا گواه درستی هجونامه برشمرد.
پیش از همه، به چند دیدگاه تاریخی مینگریم. آیا میتوان پذیرفت که فردوسی، در آغاز سدهی یازدهم میلادی، بدینگونه بر برتری بزرگان کهن پای میفشارد؟ در هجونامه گفته میشود:
پرستارزاده نیاید به کار
اگر چند دارد پدر شهریار
سر ناسزایان برافراشتن
وزایشان امید بهی داشتن
سر رشتهی خود گم کردن است
به جیب اندرون مار پروردن است
چنین دیدگاههایی، با شدتی بیشتر در بیتهای زیر که آوازهی بیشتری یافتهاند دیده میشود:
چو دیهیمدارش نبد در نژاد
ز دیهیمداران نیاورد یاد
اگر شاه را شاه بودی پدر
به سر برنهادی مرا تاج سر
وگر مادر شاه بانو بدی
مرا سیم و زر تا زانو بدی
گمان نمیرود فردوسی ـ با کوله باری از تجربهی زندگی دراز که وابستگیاش به کشاورزان خراسان بسیار نزدیک بود ـ میتوانست دارای چنین دیدگاه پرخاشگرانهی اشرافی باشد که هرگونه حقی را برای نمایندگان تودههای مردم از بیخ و بن نفی کند. جای گفتاری نیست که خود شاعر هم از دهگانان بود، اما آخر او میدانست این فئودالانی که بیشتر کینه ی بنی ساسان داشتند با فرو افتادن به هر گونه نیرنگ و دغلکاری خرد و ریز به چه حال و روزی درآمده بودند. مگر او میتوانست چنین دیدگاه بیمعنی و واپسگرایانهای داشته باشد؟ دیگر اینکه میدانیم فردوسی میان سالهای 1020 و 1026 گاهشماری عیسوی، هنگامی که سلطان محمود در اوج شهرت و قدرت بود در زادگاه خویش درگذشت. آیا میتوان حتا برای لحظهای اندیشید که محمود با آگاهی از این هجو، فردوسی را رها کرده تا به مرگ طبیعی بمیرد؟ اگر این هجو به دست سلطان میافتاد، آنگاه بیگمان فردوسی زهرهی آن نمییافت که به خراسان نزدیک شود، با آن شبکهی گستردهای که محمود برای جاسوسی (اصحاب برید) داشت نه تنها در قلمرو خویش، بلکه بیرون از آن هم هر کجا که شاعر پنهان میشد او را مییافتند.
پس، متنی که ما در دست داریم از کجا آمده است؟ به ظنّ قوی، این نیز باید برساختهی همان محافلی باشد که در آنها داستانی هم که پیشتر دیدیم و تاب پایداری در برابر نقد تاریخی ندارد، پرداخته شده است. هر خوانندهی موشکافی خود میتواند به این باور برسد که همهی بیتهای هجونامه را جداگانه میتوان در شاهنامه یافت (برای همین هم از نظر زبانی تفاوتی با منظومه ندارد). از اینرو، میتوان پنداشت که این هجو، بیتهای پراکندهای هستند که چکامهسرایی حرفهای آن را از سرودهی فردوسی جدا و به یکدیگر پیوند داده است. شاید هم ترتیب دهنده، برای پیوند بیتهای پراکنده به هم، برخی بیتها از خود بر آن افزوده باشد. مینماید که بیت ناچسب
کف شاه محمود عالی تبار
نُه اندر نُه آمد سه اندر چهار
نیز به همین گونه پیدا شده باشد. این بیت اندیشهی بسیاری از ادیبان خاور زمین (و نه تنها خاور) را که میکوشیدهاند معنی تاریک و مبهم آنرا بازگشایند به خود مشغول داشته است. آنها بیشتر بر این پندار بودهاند که مصرع نامفهوم «نُه اندر نُه آمد سه اندر چهار» یاد آور معنی شمارهای حروفهای الفبای عربی است، اما یکسره روشن است که بزرگترین شاعر پایان سدهی دهم ـ آغاز سدهی یازدهم میلادی به این گونه بازیها دست نمییازیده است، تا پیش از سدهی پانزدهم میلادی چنین شیوههایی معمول نبودهاست. سپس، به این پندار رسیدند که این مصرع، محمود را در پرده به بخل متهم میکند.[1] اما، راستی فردوسی چه نیازی داشته است که این اتهام را در پرده بیاورد؟ نخست اینکه اگر در کل، شاعری میخواست رسوایی محمود را هر چه بیشتر بر آفتاب اندازد میبایست شعر خود را همه فهم میسرود، نه اینکه پس از گذشت هزار سال کسی نتواند از آن سر در بیاورد. اگر بیاندیشیم که فردوسی از بیم خشم سلطان، اندیشهی خود را در رمز و راز پیچیده، باز میبینیم که در همین هجویه، بی هیچ رمزی، به محمود سختتر از این درشتی میکند. پیداست که در این جا منطق روشن نیست و این پندار جعلی و ساختگی بودن هجو را بیشتر میکند. با آنکه در سدههای پیاپی، هجویه با منظومه سخت پیوند خورده است با این همه روشن است که نمیتوان برخی ناچسبیها را در آن ندید.
[فردوسی و سرودههایش/ یوگنی ادواردویچ برتلس؛ ترجمهی سیروس ایزدی.ـ تهران: انتشارات هیرمند،1370، صص43 ـ 46]
1. نمونه را بنگرید: جمال زاده، سید محمدعلی ـ «نه اندر نه امد سه اندر چهار»، مجله ی مهر، سال دوم، شماره ی 5، ص 425 ـ 434.
.
در متن آمده: «پس، متنی که ما در دست داریم از کجا آمده است؟ به ظنّ قوی، این نیز باید برساختهی همان محافلی باشد که در آنها داستانی هم که پیشتر دیدیم و تاب پایداری در برابر نقد تاریخی ندارد، پرداخته شده است.» این نکته اشاره دارد به سفر فردوسی از تبرستان و سرایش منظومه ی سست یوسف و زلیخا که برتلس این سفر و سرایش را برساخته ی راویان آینده می داند. براساس نگرش برتلس این سفر استناد تاریخی ندارد و هم چنین با توجه یه کهولت سن فردوسی و طی طریق در آن زمان تقریبن ناممکن می نمود.
در متن بالا بغداد جا افتاده
سفر فردوسی از تبرستان به بغداد و ...
این یادداشت موجب شد تا مقاله ای جالب و خواندنی در سایت نور از محمود امید سالاربخوانم که مربوط به یک بیت از هجو نامه است .
http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/18450/482/text
بله به این مقاله بعد از یادآوری شما رجوع کردم. مقاله ی جالبی است.
آیا متن هجو نامه این است؟
ایا ای شاه محمود کشور گشای زکس گر نترسی بترس از خدای
که پیش از تو شاهان فراوان بدند همه تاجداران کیهان بدند
فزون از تو بودند یکسر به جاه به گنج و کلاه و به تخت و سپاه
نکردند جز خوبی و راستی نگشتند گرد کم وکاستی
همه داد کردند بر زیر دست نبودند جز پاک یزدان پرست
نجستند از دهر جز نام نیک وزان نام جستن سرانجام نیک
هر آن شه که در بند دینار بود به نزیدک اهل خرد خوار بود
گرایدو نکه شاهی به گیتی تراست نگویی که این خیره گفتن چراستندیدی تو این خاطر تیز من نیندیشی از تیغ خونریز من
که بد دین و بد کیش خوانی مرا منم شیر نر ، میش خوانی مرا
مرا غمز کردند کان بد سخن به مهر نبی و علی شد کهن
هر آن کس که در دلش کین علیست ازو خوار تر در جهان گونه کیست
منم بنده ی هر دو تا رستخیز اگر شه کند پیکرم ریزریز
من از مهر این هر دو شه نگذرم اگر تیغ شه بگذرد بر سرم
نباشد جز از بی پدر دشمنش که یزدان بسوزد به آتش تنش
منم بنده ی اهل بیت نبی ستاینده ی خاک پای وصی
مرا سهم دادی که در پای پیل تنت را بسایم چو دریای نیل
نترسم که دارم ز روشندلی به دل مهر جان نبی و علی
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی خداوند امر و خداوند نهی
که من شهر علمم علیم درست درست این سخن گفت پیغمبر است
گواهی دهم کاین سخن راز اوست تو گویی دو گوشم بر آواز اوست
چو باشد تورا عقل و تدبیر و رای به نزد نبی و علی گیر جای
گرت زین بد آید گناه منست چنین است این رسم و راه منست
به این زاده ام هم به این بگذرم چنان دان که خاک پی حیدرم
ابا دیگران مر مرا کار نیست براین در مرا جای گفتار نیست
اگر شاه محمود ازین بگذرد مر اورا به یک جو نسنجد خرد
چو بر تخت شاهی نشاند خدای نبی و علی را به دیگر سرای
گر از مهر شان من حکایت کنم چو محمود را صد حمایت کنم
جهان تا بود شهریاران بود پیامم بر تاجداران بود
که فردوسی طوسی پاک جفت نه این نامه بر نام محمود گفت
به نام نبی و علی گفته ام گهر های معنی بسی سفته ام
چو فردوسی اندر زمانه نبود بد آن بد که بختش جوانه نبود
نکردی درین نامه ی من نگاه به گفتار بد گوی گشتی ز راه
هر آنکس که شعر مرا کرد پست نگیردش گردون گردنده دست
من این نامه ی شهریاران پیش به گفتم بدین نغز گفتار خویش
چو عمرم به نزدیک هشتاد شد امیدم به یکباره بر باد شد
به سی سال اندر سرای سپنج چنین رنج برم به امید گنج
ز ابیات غرا دو ره سی هزار مر آن جمله در شیوه ی کار زار
ز شمشیر و تیر و کمان و کمند زکوپال و از تیغهای بلند
ز بر گستوان و ز خفتان و خود ز صحرا و دریا و از خشک رود
ز گرگ و ز شیر و زپیل و پلنگ ز عفریت و از اژدها و نهنگ
ز نیرنگ غول و زجادوی دیو کزیشان به گردون رسیده غریو
ز مردان نامی به روز مصاف زگردان جنگی گه رزم و لاف
همان نامداران با جاه و آب چو تور و چو سلم و چو افراسیاب
چو شاه آفریدون و چو ن کیقباد چو ضحاک بد کیش بی دین و داد
چو گرشاسب سام نریمان گرد جهان پهلوانان با دستبرد
چو هوشنگ و طهمورث دیو بند منوچهر و جمشید شاه بلند
چو کاوس و کیخسرو تاجور چو رستم چو رویین تن نامور
چو گودرز و هشتاد پور گزین سواران میدان و شیران کین
همان نامور شاه لهراسب را زریر سپهدار و گشتاسب را
چو جاماسب کاندر شمار سپهر فروزنده تر بد ز ناهید و مهر
چو دارای داراب بهمن همان سکندر که بد شاه شاهنشان
چو شاه اردشیر و چو شاپور او چو بهرام و نوشیروان نکو
چو پرویز و هرمز چو پورش قباد چو خسرو که پرویز نامش نهاد
چنین نامداران و گردنکشان که دادم یکایک ازیشان نشان
همه مرده از روزگار دراز شد از گفت من نامشان زنده باز
چو عیسی من این مردگان را تمام سراسر همه زنده کردم به نام
یکی بندگی کرده ام ای شهریار که ماند ز تو در جهان یادگار
بناهای آباد گردد خراب ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیابد گزند
بر این نامه بر عمرها بگذرد بخواند هر آنکس که دارد خرد
نه زین گونه دادی مرا تو نوید نه این بودم از شاه گیتی امید
بداندیش کیش روز نیکی مباد سخنهای نیکم به بد کرد یاد
بر پادشه پیکرم زشت کرد فروزنده ی اخگر چو انگشت کرد
اگر منصفی بودی از راستان که اندیشه کردی در این داستان
بگفتی که من در نهاد سخن به داد ستم از طبع داد سخن
جهان از سخن کرده ام چون بهشت از این بیش تخم سخن کس نکشت
سخن گستران بیکران بوده اند سخنها بی اندازه پیموده اند
ولیک ار چه بودند ایشان بسی همانا نگفتند از ایشان کسی
بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی
جهاندارا گر نیستی تنگدست مرا بر سر گاه بودی نشست
که سفله خداوند هستی مباد جوانمرد را تنگدستی مباد
به دانش نبد شاه را دستگاه وگرنه مرا برنشاندی به گاه
چو دیهیم دارش نبد در نژاد زدیهیم داران نیاورد یاد
اگر شاه را شاه بودی پدر بسر بر نهادی مرا تاج زر
و گر مادر شاه بانو بدی مرا سیم و زر تا به زانو بدی
چو اندر تبارش بزرگی نبود نیارست نام بزرگان شنود
کف شاه محمود عالی تبار نه اندر نه آمد سه اندر چهار
چو سی سال بردم به شهنامه رنج که شاهم ببخشد به پاداش گنج
مرا از جهان بی نیازی دهد میان یلان سر فرازی دهد
به پاداش گنج مرا در گشاد به من جز بهای فقاعی نداد
فقاعی نیرزیدم از گنج شاه از آن من فقاعی خریده به راه
پشیزی به از شهریاری چنین که نه کیش دارد نه آیین دین
پرستار زاده نیاید به کار اگر چند دارد پدر شهریار
سر ناسزایان برافراشتن و از ایشان امید بهی داشتن
سر رشته ی خویش گم کردنست به جیب اندرون مار پروردنست
درختی که تلخست وی را سرشت گرش بر نشانی به باغ بهشت
وراز جوی خلدش به هنگام آب به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب
سرانجام گوهر به کار آورد همان میوه یتلخ بار آورد
به عنبر فروشان اگر بگذری شود جامه ی تو همه عنبری
و گر تو شوی نزد انگشت گر از او جز سیاهی نیابی دگر
ز بد گوهران بد نباشد عجب نشاید ستردن سیاهی ز شب
به ناپاک زاده مدارید امید که زنگی به شستن نگردد سپدد
ز بد اصل چشم بهی داشتن بود خاک در دیده انباشتن
چو پروردگارش چنین آفرید نیابی تو بر بند یزدان کلید
بزرگی سراسر به گفتار نیست دو صد گفته چون نیم کردار نیست
جهاندار اگر پاک نامی بدی در این راه دانش گرامی بدی
شنیدی چو ز اینگونه گونه سخن ز آیین شاهان و رسم کهن
دگرگونه کردی به کامم نگاه نگشتی چنین روزگارم سیاه
از آن گفتم این بیتهای بلند که تا شاه گیرد از این کار پند
کزین پس بداند چه باشد سخن بیندیشد از پند پیر کهن
دگر شاعران را نیازارد او همان حرمت خود نگهدارد او
که شاعر چو رنجد بگوید هجا بماند هجا تا قیامت به جا
بنالم به درگاه یزدان پاک فشاننده بر سر پراکنده خاک
که یارب روانش به آتش بسوز دل بنده ی مستحق برفروز .
http://davoodrajabzadeh.blogfa.com/post/258/%D9%87%D8%AC%D9%88%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%81%D8%B1%D8%AF%D9%88%D8%B3%DB%8C
سلام
خودم هنوز کامل پیدایش نکردم. طبق نظر برتلس ممکن است تمام یا بیش تر این ابیات در شاهنامه باشد اما به طور پراکنده و به فراخور موضوعی که شاعر دارد درباره اش حرف می زند اما این هجونامه نباید یک جا باشد چون فردوسی آن را طبق خواهش اسپهبد تبرستان ازبین برده بود. و احتمال دارد بسیاری از ابیات هجونامه الحاقی باشد که نسخه نویسان مطابق زمانه ی خودشان ان را در شاهنامه وارد کرده اند تا داد دل از جور جورپیشه گان روزگار بگیرند چهره ی منفورشان را در تاریخ ثبت کنند.
با سلام؛ وبلاگ خیلی خوبی دارین. دستتون درد نکنه.
خوشحال می شم سری هم به بنده بزینن. در باب ترجمه و زبان شناسی می نویسم. در وبلاگ بنده نوشتاری در ارتباط با مقاله ی شهسواری و ارتباط لکی با کردی نوشته شده.
همواره موفق باشین.
حضورتان روشن.
سلام.
نشانی ویدیو کلیپ هایم در سایت آپارات
http://www.aparat.com/video/video/listuser/dashboard/yes/username/optimus1079
بیت ناچسب؟؟!!
کف شاه محمود عالی تبار
نُه اندر نُه آمد سه اندر چهار
به نظر می آبد جنابعالی منظور سراینده را درنیافتنید. اتفاقا بسیار زیباست وقتی که معنای مستتر در شعر را دریابید... احنمالا معنای این شعر که با حروف ابجد آمده است این است که از دست محمود غزنوی چیزی فراخور اشعار بلند فردوسی بخشیده نشد.
اشاره است به ندادن پاداش از طرف محمود...
اما براستی چرا یک حرکت هماهنگ همه گیر برای زدودن اشعاری که به نوعی در مدح حضرت علی و خاندان مطهرش هست آغاز گردیده است؟؟!!
اگر دیروز اشعاری به اشعار شاعران بزرگ احیانا افزوده شد، امروز نیز بیش از آن در زدودن اشعار به زعم و ظن برخی به طور وحشتناک دارد اتفاق می افتد. چیزی که به نظرم می بایست برآن بدگمان بود...
مطلب از من نیست به دقت بخواتید و پای مطلب را نگاه کنید منبعش را می یابید.
در شاهنامه خالقی مطلق بررسی علمی شده است یعنی حدود بیست نسخه با هم مقایسه شده است می توانید آنجا پاسخ پرسشتان را بیابید