چرا در هفت خوان پهلوانان کوتاهترین راه را انتخاب می کنند؟




چرا رستم و اسفندیار هر دو کوتاهترین و دشوارترین راه را برای رسیدن به مقصد در هفت خوان بر می گزینند؟در حالی که درازی راه همراه با آسانی و کوتاهی آن همراه با دشواری است.

پاسخ دکتر کزازی:«زمان بهایی است که می باید در ازای آسانی و آسودگی پرداخت»
«پهلوان همواره کوتاهترین راه را که دشوارترین نیز هست، بر می گزیند؛ زیرا از سویی می داند که زمان ارزشمندتر از آن است که بیهوده تباه شود؛ از دیگر سوی، چونان پهلوان ، بیم و پروایی از خطرها و دشواری ها نمی باید داشته باشد.»

 نامه باستان جلد ششم صفحه 566
نظرات 2 + ارسال نظر
فرانک پنج‌شنبه 12 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 08:07 ق.ظ

درود
به یاد دارم قصه گو در قصه ای گفته بود: «درویش دو پسر را سر دوراهی برد، از پسر بزرگتر پرسید یکی راه خیره و یکی راه شر از کدام طرف برویم؟ پسر گفت شرّ که شرّه از راه خیر برویم که به سلامت برویم. درویش از پسر کوچکتر همان سوال را پرسید.پسر گفت. راه خیر که خیره از راه شرّ برویم تا ببینیم در این راه چه چیزها هست. درویش پسر بزگتر را به خانه اش برگرداند و به پسر کوچکتر گفت : تو پسر منی و از راه شر رفتند.» در این جا راه شرّ همان راه کوتاه دشوار است و راه خیر راه بلند راحت. پهلوان برای اثبات پهلوانی و رویارویی با ماجراهایی که سرنوشت برایش تعیین کرده باید راه کوتاه پر از سختی را برگزیند در غیر این صورت نام پهلوانی برازنده اش نیست چون راه بلند بی خطر را همه ی مردمان برمی گزینند و آن چه راه کوتاه را دوشوار کرده خطرات آن است که پهلوان باید با آن ها دست و پنجه نرم کند و خطرات را ازبین ببرد. در واقع این وظیفه ی پهلوان است که راه کوتاه دشوار را انتخاب کند.(اصل متفاوت بودن از دیگرمردمان را این وظیفه تعریف می کند.)

درود
البته این یکی از دو دلیل است که البته زمان هم بسیار مهم است در واقع تاکید دکتر کزازی در متن بیشتر روی زمان است که گویا من نتوانستم خوب منتقل کنم.

محسن پنج‌شنبه 12 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 09:59 ق.ظ http://after23.blogsky.com

یاد داستان دیگری افتادم.
یکی می گفت: می گویند از پل صراط که به تیزی شمشیر است و به باریکی مو باید عبور کنیم اگر افتادیم ....... و اگر عبور کردیم و ...... اولن چرا باید این چنین باشد؟ چرا باید بیگناهان اینجا بتوانند عین بندبازان سیرک عبور کنند و گناهکاران نتوانند که . .... بماند.
می گفت: اصلن من عجله ای ندارم، آن دنیا ابد است ابد هم نهایت ندارد بنابراین اصلن از پل عبور نمی کنم. دور میزنم و از دره به آن طرف می روم بگذار هجدهزار قرن طول بکشد. ها؟
من هم دیدم پر بیراه نمی گوید.

اون یکی منظورای دیگه داشته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد