http://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/152423
در مقدمه داستان بیژن و منیژه، فردوسی از چگونگی درآوردن این قصه به نظم سخن میگوید و از زنی فریاد میکند که«در سرای»او بوده است و به تقاضای شاعر، که در دل شب از او میخواهد برایش داستانی بگوید، حکایتی را از کتابی کهنه، به زبان«پهلوی» برای او میخواند:
بدان سرو بن گفتم ای ماه روی
یکی داستان امشبم بازگوی
که دل گیرد از مهر او فرّ و مهر
بدو اندرون خیره ماند سپهر
مرا گفت آن ماه خورشید چهر
که از جان تو شاد بادا سپهر
بپیمای می تا یکی داستان
ز دفترت بر خوانم از باستان
پر از چاره و مهر و نیرنگ و جنگ
همه از در مرد فرهنگ و سنگ
بگفتم بیار ای بت خوب چهر
بخوان داستان و بیفزای مهر
همی گفت کز من سخن بشنوی
به شعر آری از دفتر پهلوی
همت گویم و هم پذیرم سپاس
کنون بشنو ای جفت نیکیشناس 1
این زن فاضل و سخندانکه همه خوانندگان داستان دلربای بیژن و منیژه هم سپاسدار اویند، که بوده است؟شیفتگی شاعر بر ظرافت و هنر و مهربانی او را، از گذار توصیف بزم دلگشای میتوان فهمید:
برفت آن بت مهربانم ز باغ
بیاورد رخشنده شمع و چراغ
میآورد و نار و ترنج و بهی
ز دوده یکی جام شاهنشهی
مرا گفت برخیز و دل شاددار
روانرا ز درد و غم آزاددار
جهان چون گذاری همی بگذرد
خردمند مردم چرا غم خورد
گهی میگسارید و گه جنگ ساخت
تو گفتی که هاروت نیرنگ ساخت
دلم بر همه کام پیروز کرد
شب تیره همچون گه روز کرد 2
اما پیوند شاعر با این بانوی هنرشناس و دانا، که دلبسته و مشتاق درآمدن داستان کهن به شعر دری است، پرسشانگیز است:لحن فردوسی هنگام یاد کردن از او غریب و غیرعادی است، زیرا در عین حال که«جفت»اوست، چنان از وی نام نمیبرد که همسر
دائمی و کدبانوی خانه او هم باشد:
شبی چون شبه روی شسته به قیر
نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر
نمودم ز هر سو به چشم اهرمن
چو مار سیه باز کرده دهن
سپهر اندر آن چادر قیرگون
تو گفتی شدستی به خواب اندرون
نه آوای مرغ و نه هرّای دد
زمان زبان بسته از نیک و بد
نبد هیچ پیدا نشیب از فراز
دلم تنگ شد زان شب دیرباز
بدان تنگی اندر بجستم ز جای
یکی مهربان بودم اندر سرای
خروشیدم و خواستم زو چراغ 3
................
این زن که به عنوان«جفت»در خانه شاعر میزیسته است، هم نمیتواند فقط کنیزک محبوبی باشد، زیرا اگر چنین میبود، به جای تکیه بر«مهربانی»، بیشتر اندوه و تأسف از مرگ یا فروش ناگزیر او مطرح میشد، تا دلتنگی و ابراز شیفتگی و سپاس برای وی.به نظر میرسد که در اینجا بیشتر باید با زنی که پیوند کوتاهمدت و گذرا با شاعر یافته است و بنابر رسم روزگار کهن و عهد ساسانیان-که فاصله آن تا زمان فردوسی بسیار کوتاهتر از عصر وی تا دوران ماست-با او زندگانی میکرده است، سروکار داشته باشیم، هرچند که بقایای همین ازدواج موقت باستانی هنوز هم بر جای است.
در جامعه ساسانی، که بیگمان سنّت آن تا سه چهار قرن بعد، در زمان فردوسی هم ادامه داشته است، ساخت خانواده و پایگاه زن در آن به اشکال گوناگون و متفاوتی درآمده بوده است:خاندان پدر سالار در نزد مهاجران آریایی و حاکم در گذار تاریخ، تحول و دیگرگونی یافته و ضمن نگهداشتن برخی از خصائص عتیق خود، بسیاری از ویژگیهای آن تغییر پذیرفته بود 4 .از سوی دیگر، تودههای عظیم مردم با ساخت خانواده اقوام بومی در این سرزمین میزیستند 5 و طبعا پیدایش شکلهای میانین و بینابین در این نهاد اجتماعی در آن روزگار ناگزیر بود.زنان در دودمانهای بزرگ و اشرافی در سالاری مرد خود زندگانی میکردند:پدر یا شوهر.این گروه از احترام بیشتر برخوردار بودند و زندگانی آنان چندان آرزویی و بهتر بود که در بهشت ارداوبرف، قدیس نامبرداری که شرح معراج او به جهان دیگر و بازدید وی از بهشت و دوزخ-همانند کمدی الهی دانته-شهرت دارد، به ویژه از این زنان یاد شده است:
روان آن زنان بسیار نیک اندیشه، بسیار نیک گفتار و بسیار نیک کردار«رد خدای»را-که شوهر به سالاری دارند-در جامه زرنشان و سیم نشان و گوهر نشان دیدم. پرسیدم که«ایشان کدام روانها هستند؟»
سروش پرهیزگار و ایزد آذر گفتند که«این روان آن زنان است که به گیتی آب را بزرگ داشتند و آتش را بزرگ داشتند و زمین و گیاه و گاو و گوسپند و دیگر همه آفریدگان نیکوی هر مزد را بزرگ داشتند...و خشنودی و یگانگی و ترس آگاهی و فرمانبرداری شوی و سالار خویش را ورزیدند... 6 .
اما خاندانهای بزرگ و دودمانها نه تنها با مرور زمان«میآشفتند» 7 و نابود
میشدند، بلکه شرایط روزگار پیوسته از شماره کسانی که بخت زیستن در سالاری«سالاران زمانه»را داشتند میکاست:در کتاب حقوقی مادیان هزار دادستان، از زنانی که از حیطه «سالاری»مرد خود بیرون میآمدند، و بر خود سالار میشدند، و یا دخترانی که دست به ازدواج مروسم به«خود رایزن»یا«خود سرایزن»، میزدند و به تنهایی اداره زندگانی و امرار معاش خود را، عهدهدار میگشتند، سخن میرود.این زنان هرچه فزونتر به گروه دوم میپیوستند، که باید آنان را«خودسالار»نامید.در وندیدا و زند آن، فرگرد 15، بندهای 11 و 13 و 15، از تمایز این دو یاد میشود، و گروه اول را در اوستا. ot?ats ?utar و در پهلوی n?adar d?i?ey?ats?a و گروه دوم را در اوستا o?t?atsa . ?utar و در زبان پهلوی n?adar d?in?ey?ais?ana خواندهاند. 8 بنابر مفاد همین بند از وندیدا، میتوان استنباط کرد که زن خود سالار، هرگاه ازدواج میکرد، باز به سالاری شوی در میآمد و در ردیف زنان«رد خدای»جای میگرفت.
بیگمان ارجمندی اجتماعی و جایگاه و عزت اینگونه زنان، با آنانی که در دودمان بزرگ زاده میشدند، و در سالاری پدر یا برادر خود به خانه شوهر میرفتند، یکسان نبوده است.
همچنانکه زنان خودسالار نیز هریک، به دلیلی، از سالاری مرد بیرون بودند:برخی وارث مقام سالاری در خاندان، و«ستر» 9 و سرپرست دودمان میشدند و برخی دیگر از شوهر خود عملا جدا میگشتند و اختیار ازدواج مجدّد یا«شوی چکر کردن»به دست میآوردند 10 .این مسائل تا روزگار امید پسر اشاو هیشت، یعنی اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم هجری مورد بحث بوده است 11 .
در میان زنان«خودسالار»جماعتی اصولا از دیرباز پیرو دین زردشتی و اصلا آریایی نبودند و به اصطلاح متون پهلوی، «انیران»به شمار میرفتند.اینان که بازتابی از طرز زندگی آنان در افسانههای کهن هست و نشانهایی از آن در آثار باستانی هم یافت میشود، با نوعی زن سروری و زنسالاری میزیستند که تأثیر خود را در زندگانی اجتماعی مردم در ایران باستان به خوبی بر جای نهاده است.احتمالا یکی از اینگونه اثرها، وجود ازدواج موقت، در جامعه ساسانی است که مادیان هزار دادستان از آن خبر میدهد و صورت رسمی و اعتبار قانونی داشته است 12 .
در رساله پهلوی«خسرو قبادان و رهی»از گروهی زن سخن میرود که به نظر میرسد به ویژه آنان میتوانستند برای مدتی معین تن به ازدواج دهند و بنابر قرار قبلی از همسر خود جدا شوند.رهی یا نوجوان از این زنان با عنوان«زن آزاد یا روسپی نیست» یاد میکند و بوی گل خیری زرد و سمن زرد را به بوی آنان تشبیه مینماید 13 .بیگمان اینان از گروه زنان«خودسالار»بودهاند و از کنیزکان آزاده شده تا بازماندگان دودمانهای کهن، احتمال دارد و این رده در آمده باشند.هرگاه زنی که در پایان همین رساله«خسرو قبادان و رهی»، هنگامی که جوان به فرمان خسرو برای گرفتن شیری سبع میرود، با وی برخورد میکند 14 ، از همین زنان باشد، پاسخ بخردانه و سنجیدهای که به
تمنای هوس جوان میدهد، حاکی از آگاهی و احاطه کامل وی بر عقاید دینی و سنت زمان است و با داوری از روی چنین پاسخ دقیق و درستی باید پذیرفت که این زنان آزاد، از فضل و هنر هم برخوردار بودهاند زندگانی دشوار میتوانسته است آنان را در حدی میان کنیزان چنگسرای و زنان هنرمند اهل علم و کمال و کارگران قرار دهد.
اگر یکی از بازماندگان این گروه زنان برای مدتی معین«در سرای»فردوسی به عنوان همسر زیسته و همو داستان بیژن و منیژه را از کتابی باستانی برای شاعر خوانده باشد، بیگمان از فرهنگ و تربیت درخشانی هم بهره داشته است، که زنان در ایران قدیم میتوانستهاند از آن برخوردار شوند:از هفت خواهر ارداویراف خبر داریم که هر هفت، کتابهای دین را از برداشتند و«یشت کرده بودند» 15 .
اینان همراه با«دستوران دین»، هفت شبانروز بر بالین ارداویراف، «اوستا و زند» میخواندند.و گاهان میسرودند 16 .از بر بودن اوستا و زند ملازم با برگزاری آیین «یشت کردن»بوده است و هر بهدین که مراسم«یشت»یا«یشتنوزادی»را میگذرانید، به ناچار میبایست بخش معتنابهی از یسنا را بیاموزد و بتواند گاهان را از بربخواند.چون یشت کردن بر هر زن و مرد فریضه بود، به ناچار زنان هم میبایست خواندن اوستا را یاد بگیرند و با کتاب آموخته و آشنا گردند، جز آنکه پس از پانزده سالگی، رجحان را داشت که به جای آموختن«واژه»، به پرورش فرزند بپردازند 17 .
با آنکه سنت ثبت حوادث زندگانی شخصی و خصائص فردی هرگز در ایران نبوده است و به ویژه درباره زنان سخنی را نوشتهاند، مادیان هزار دادستان از زنانی یاد میکند که با قانون و ثبت احکام قانونی آشنایی نزدیک داشتهاند.«و هزار»نقل میکند که «آدر برزگر»گفت که در پاسخ به اعتراض و پرسش زنی در ماندم«...و من بایستادم و پاسخ گفتن ندانستم.و پس یکی گفت که(ای)استاد، میندیش و او را گستاخانه پاسخ کن که ندانم!(چه)از آن(جا)که اندرز بد مغان رأی داد و در پیش(از این)نوشته شده است، پیدا(است).»پاسخ این پرسش دشوار را در صفحه 59، سطرهای یک تا ده از دستنویس همین کتاب میتوانیم بیابیم 18 و این دلیلی است برای وجود آثار غنی مکتوب در زمینههای گوناگون، و از آن جمله قانون و حقوق در ایران باستان و همچنین امکان زنان برای بهره گرفتن و سهم داشتن از این فرهنگ درخشان و از یاد رفته.
زنی، پرورش یافته در چنین فرهنگی غنی، میتوانسته است، نه تنها داستان بیژن و منیژه را از کتابی کهن و به زبانی که شاعر، آن را«پهلوی»میخواند، برای او باز گفته باشد، بلکه احتمالا دستیاری، در سرودن بخشهای دیگر شاهنامه هم بوده است.ما نمیدانیم که فردوسی خود آیا خط پهلوی را خوانده است یا نه.هرگاه پاسخ منفی باشد، میتوان پذیرفت که چنین بانویی، شاعر را در برگردان قطعاتی مانند اندرزنامهها به شعر دری، که احتمالا از اصل پهلوی ترجمه شده، یاری کرده است.به لطف وجود همو و یاد شیرین فردوسی از قصهخوانی دلنشین اوست، که میتوان داستان بیژن و منیژه را به مثابه سنجه و معیاری، به کار گرفت، تا مگر به یاری آن، نمایی از چگونگی تأثیر منابع پهلوی در
شعر شاهنامه پدیدار گردد.زیرا خوشبختانه قطعه کوتاهی ب زبان پهلوی در دست است که احتمالا آن را باید روایتی دیگر از درود و شادباشی دانست که رستم در این داستان خطاب به کیخسرو میگوید و بازتاب عناصر قدیمی و«کهنیک» 19 زبانی آن را در فارسی میتوان دید 20 .
واقعیت هرچه باشد، آن بانوی داننده و چنگسرای که«در سرای»فردوسی میزیسته و شوق و دلبستگی وافر داشته است، که داستان کهن به شعر دری سروده شود و جاویدان گردد، چندان محبوب و منظور شاعر بوده است که نقش دلپذیری در داستانسرایی وی داشته باشد.هرچند مشکل میتوان پذیرفت که وی انگیزه نخستین را در سرودن شاهنامه، به وجود آورده باشد 21 ، باز باید گفت که دانش و سخنشناسی و هنر دوستی این زن ناشناخته، دری روشن به جهانی از تفکران کهن و اندیشههای زرتشتی و باستانی بوده است، که فردوسی از آن، در آفریدن شاهکار بزرگ خویش سود جسته است.شوق شاعر را در حرمت و عشق به وی، در آهنگ کلام رستم میتوان بازیافت که آرزو میکند مهربانی منیژه بر بیژن مدام باشد:«که یزدان ترا زو مبّراد مهر!» 22 .
(1)-شاهنامه فردوسی(متن انتقادی)، جلد پنجم، تصحیح متن باهتمام رستم علییف، زیر نظر ع.نوشین، مسکو، آکادمی علوم اتحاد شوروی، 1967، صص 8-9
(2)-همان کتاب، ص 7
(3)-همان، صص 6-7
(4)-مقاله«زن در آیینزرتشتی»از نگارنده، در کتاب حیات اجتماعی زن در تاریخ ایران(دفتر اول: قبل از اسلام)، دفتر پژوهشهای فرهنگی(وابسته به مراکز فرهنگی-سینمایی)، تهران، امیرکبیر، 1369، صص 71-94
(5)-آثار این ساخت خانواده را در عیلام میتوان دید و نشانهای آن فی المثل در افسانهها نیز پراکنده، است.نگاه کنید به:
جورج کامرون، ایران در سپیده دم تاریخ، ترجمه حسن انوشه، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1365، ص 18، مقاله«نشانهای زن-سروری در چند ازدواج داستانی شاهنامه»از نگارنده، فرهنگ و زندگی، شماره 19-20(پاییز و زمستان 1354)
(6)-مهرداد بهار، پژوهشی در اساطیر ایران(پاره نخست)، تهران، توس، 1362، صص 258-259 (ترجمه زبر نوشته با آن اندکی تفاوت دارد).
.asA psamaJ.K.D(txeT ivalhaP lanigirO ehT)hemaN fariV adrA 21-20 .pp.1902.yabmaB «ترس آگاهی»به معنای احترام و نیز رعایت قواعد و قوانین رفتار در برابر«سالار»است.
(7)-مثلا:«...به زمان است که خانمان برافکنده شود...»(پژوهشی در اساطیر ایران، ص 5)، و نیز: «...اما اینک دودمان(ما)آشفته گشت و نزار و پناه بشد...»(متنهای پهلوی، گردآورده دستور جاماسب جی منوچهر جی جاماسب اسانا، بنیاد فرهنگ ایران، شماره 112، ص 28، سطرهای 12-13:«خسرو قبادان و رهی»، بند 17).
(8)-«زن در آیین زرتشتی»، صص 80-81 و 88-89 و 91
(9)-«ستری»نهاد اجتماعی فراموش شدهای است و«ستر»در لغت به معنای«سرپرست و متوّلی»است و اصطلاحا به وارث و سرپرست خاندان، که شاید«سالار دودمان»هم نباشد، اطلاق میشده است.نگاه کنید که به مقاله«زن در آیینزرتشتی»، ص 72-81 و 92-94
(10)-همان نوشته، صص 88-89(مادیان هزار دادستان، ص 3، سطر 15 تا ص 4، سطر 1، و ص 3، سطرهای 10 و 11.نگاه کنید به یادداشت شماره 12)
(11)-برای نمونههایی از پرسشها و پاسخهای کتاب روایت امید اشاوهیشتان در این باره، نگاه کنید به مقاله«زن در آیینزرتشتی»
(12)- 252.pp,1978 ,navrE,kinbeduS jiksdinasaS, nainahkireP tihanA (2.L,88.p-17.L,87.p.3-2.L.87.p)255
(13)-«زن در زرتشتی»، ص 103
(14)-همانجا
(15)-پژوهشی در اساطیر ایران، ص 252(ارداویرافنامه، فصل 2، بند 2)
(16)-همان کتاب، صص 252-253
(17)-روایت پهلوی(متنی به زبان فارسی میانه)، ترجمه مهشید میرفخرایی، تهران مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1367، ص 23، شایست ناشایست(متنی به فارسی میانه)، آوانویسی و ترجمه از نگارنده، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1369، صص 194-197، ارداویرافنامه، متن پهلوی، ص 14، سطرهای 6 و 7 و ص 15 و س 1
(18)-«زن در آیین زرتشتی»، ص 105، مادیان هزار دادستان، ص 57، سطرهای 2-12 و ص 59 و سطرهای 1 تا 10(نگاه کنید به یادداشت 12)
(19)- ciahcra
(20)-نگارنده در این باره در مقالهای به نام«نشانهایی از مآخذ مکتوب در شاهنامه»(زیر چاپ در مجله فرهنگ)به بحث پرداخته است.
(21)-شادروان حافظ محمود خان شیرانی، از دانشمندان شبه قاره هند و پاکستان، داستان بیژن و منیژه را نخستین بخش از شاهنامه میداند، که به نظم درآمده است و همین حادثهای را که در مقدمه آن وصف میشود، علت و گام آغازین در راه داستانسرایی فردوسی میشمارد.نگاه کنید به مقاله«علل تنظیم شاهنامه فردوسی»، از حافظ محمود خان شیرانی، ترجمه سید یونس جعفری، (بنیاد شاهنامه فردوسی)، شماره 2(آبان 1354)، نیز مقاله«نشانهایی از مأخذ مکتوب در شاهنامه»
(22)-شاهنامه فردوسی، ص 69
پایان مقاله
حماسه داد
بحثی در محتوای سیاسی شاهنامه فردوسی
فرجالله میزانی (ف. م. جوانشیر)
انتشارات فردوس
چاپ اول – 1393
303 صفحه
150000 ریال
***
به دنبال هدیه تولد برای یاری از یاران دبستانی بودم. مدتهاست که جز این نمیکنم. در کمال ناباوری حماسه داد را دیدم. ذهنم پرواز کرد به روزها که نه، به سالهای اول بعد از انقلاب و بر آنچه که بر نویسندهی بزرگوار این کتاب برفت.
آن سالها کتاب را خریدم و گم شد. خریدم و گم شد. خریدم و گم شد......
چاپ اول انتشارات فردوس را دیدم و خریدم و قبل از هدیه دادن این بخش از آن را در اینجا آوردم.
کتاب را بخرید. از آن، جز بخش کوچکی را که دوست میدارم، نمی نویسم. این کتاب جز نوستالژی برای من چیزی ندارد. بخش زیادی از منطق و باورهای نویسنده دیگر در باورهای من نیست. بی شک خودش هم اگر بود، شاید کتاب را با دیدی دیگر ویراستاری می کرد. ولی ...... کتاب را بخوانید.
***
قیام کاوه
با شکوهترین قیام در شاهنامه، قیام کاوه است که بسیار شهرت یافته. ولی عملن از مضمون اصلی خود خالی شده است. بر اثر تبلیغات دهههای اخیر، چنین عنوان شده است که گویا قیام کاوه عبارت است از قیام ایرانیان علیه تازیان. گفته میشود که گویا ضحاک به آن دلیل مورد نفرت مردم ایران بود که شاهی بیگانه بود. قیام کاوه در نظر مبلغین درباری عبارت است از:
"شوریدن بر پادشاه بیگانه و برانداختن بیداد"
بنابراین ادعا و ادعاهای نظیر آن، انگیزهی قیام کاوه ناسیونالیسم ضد عربی ایرانیان است.! در حالی که فردوسی در توصیف شاهی ضحاک و قیام کاوه با وجود تفصیل فراوان، به اشاره هم که شده، نژاد او را دلیل بیدادگری و دستاویز قیام نمیداند. در آن زمان در شاهنامه هنوز "هفت کشور" یکی است و این جدایی مرزها وجود ندارد تا سخن از بیگانه و خودی باشد. تازه در زمان فریدون است که جهان بین سه پسر او تقسیم میشود که در آن زمان هم، سرزمین تازیان در کنار ایران به ایرج سپرده میشود و بیگانه به حساب نمیآید.
از ایشان چو نوبت به ایرج رسید / مر او را پدر شاه ایران گزید
هم ایران و هم دشت نیزه وران / هم آن تخت شاهی و تاج سران
بدو داد کو را سزا بود تاج ...
از نوشته ی طبری نیز چنین بر میآید که در زمان طبری هم ایرانیان ضحاک را از خود میدانستند:
"اهل یمن دعوی انتساب او را دارند و عجم دعوی انتساب او را"
قیام کاوه، قیام داد است علیه بیداد. قیام توده مردم است علیه شاه بیدادگر و نه قیام ایرانیان علیه اعراب.