پهلوانان اندیشمند شاهنامه

ایرج ، سیاوش، بهرام گودرز واسفندیار از ایران و اغریرث برادر افراسیاب و پیران  از توران  تا مرگ بر سر بینش خود می مانند، چنانکه که گویی همیشه چشم انتظار فاجعه بر سر راه آن ایستاده اند.


ایرج یک صلح پرست یا پاسیفیست بی چون و چراست که در امید رسیدن به صلح با پای خود به دوزخ می رود. او با ساده دلی در کویر شور در جستجوی چشمۀ آب شیرین است.

 

سیاوش یک آیین پرست است. او هم اهل صلح است و هم اهل جنگ، به شرط آنکه    هدف ، نگهداشت آیین های مردمی باشد، وگرنه از آن سرباز می زند، چه خطا از سنگر خودی باشد و چه از سنگر بیگانه.



اسفندیار قانون پرست است . او میداند که قانون همیشه به حق نیست، ولی چارۀ قانونِ ناحق قانون شکنی نیست. چون این روش بیشتر جامعه را به هرج و مرج می کشاند. تا به عدالت.


بهرام ِ گودرز نخست به سیاوش نزدیک است، یعنی او از آیین شکنی و رفتار نامردمی ایرانیان در برابر فرود رنج می برد، ولی پس از آنکه همۀ کوشش او برای جلوگیری از فاجعه به جایی نمیرسد و شاهد کشته شدن فرود و مادر او و سوختن دژ میگردد به ایرج نزدیک می شود و از هر چه جنگ و خونریزی است بیزار میگردد و این بیزاری را در واپسین دم زندگی بر زبان میاورد. پس آیا جستجوی تازیانه در واقع تنها بهانه ای برای خودکشی نیست؟ به سخن دیگر ، بهرام که توانایی جلوگیری از فاجعه را ندارد  و می بایست با همۀ کوشش خود تماشاگر بیداد باشد، ناچار وفاداری به آرمان خود را نه در رویارویی با حریف ، بلکه در کشمکش با خویشتنِ خویش میجوید و از زندگی دست میشوید.



رویهمرفته این چهار تن از الگوی پهلوان "بزن بهادر" بیرون میایند و نمونه "پهلوان اندیشمند" را می سازند و این حقیقت در کنار برخی ویژگیهای دیگر کتاب ، در مجموع شاهنامه را از ردیف حماسه های بدوی بیرون میبرند و از آن حماسه ای درام گونه میسازند . این بزرگترین تفاوت بنیادین است میان شاهنامه  و دیگر حماسه های ایرانی و جز ایرانی.


دکتر خالقی مطلق

یادداشت های شاهنامه- بخش دوم و سوم- صفحه 30 - 31