فردوسی و هجو سلطان محمود غزنوی


هجو سلطان محمود:

 می‌توان گفت که در همه‌ی چاپ‌های شاهنامه، تا امروز هم هجونامه با صد بیت یعنی همان شماری که در آغاز بوده، هم‌چون افزوده‌ای همراه است. این پرسش پیش می‌آید که متنی که از میان رفته بود، از کجا پیدا شده‌است؟ امروز دیگر گمان نمی‌رود که بتوانیم این مشکل را بازگشاییم. تنها می‌توان به پندار دست یازید. آشکار است که زبان هجو به زبان منظومه‌ی فردوسی بسیار نزدیک است، اما نمی‌توان آن‌را گواه درستی هجونامه برشمرد.

پیش از همه، به چند دیدگاه تاریخی می‌نگریم. آیا می‌توان پذیرفت که فردوسی، در آغاز سده‌ی یازدهم میلادی، بدین‌گونه بر برتری بزرگان کهن پای می‌فشارد؟ در هجونامه گفته می‌شود:

پرستارزاده نیاید به کار

اگر چند دارد پدر شهریار

سر ناسزایان برافراشتن

وزایشان امید بهی داشتن

سر رشته‌ی خود گم کردن است

به جیب اندرون مار پروردن است

چنین دیدگاه‌هایی، با شدتی بیش‌تر در بیت‌های زیر که آوازه‌ی بیش‌تری یافته‌اند دیده می‌شود:

چو دیهیم‌دارش نبد در نژاد

ز دیهیم‌داران نیاورد یاد

اگر شاه را شاه بودی پدر

به سر برنهادی مرا تاج سر

وگر مادر شاه بانو بدی

مرا سیم و زر تا زانو بدی

گمان نمی‌رود فردوسی ـ با کوله باری از تجربه‌ی زندگی دراز که وابستگی‌اش به کشاورزان خراسان بسیار نزدیک بود ـ می‌توانست دارای چنین دیدگاه پرخاشگرانه‌ی اشرافی باشد که هرگونه حقی را برای نمایندگان توده‌های مردم از بیخ و بن نفی کند. جای گفتاری نیست که خود شاعر هم از دهگانان بود، اما آخر او می‌دانست این فئودالانی که بیش‌تر کینه ی بنی ساسان داشتند با فرو افتادن به هر گونه نیرنگ و دغلکاری خرد و ریز به چه حال و روزی درآمده بودند. مگر او می‌توانست چنین دیدگاه بی‌معنی و واپس‌گرایانه‌ای داشته باشد؟ دیگر این‌که می‌دانیم فردوسی میان سال‌های 1020 و 1026 گاه‌شماری عیسوی، هنگامی که سلطان محمود در اوج شهرت و قدرت بود در زادگاه خویش درگذشت. آیا می‌توان حتا برای لحظه‌ای اندیشید که محمود با آگاهی از این هجو، فردوسی را رها کرده تا به مرگ طبیعی بمیرد؟ اگر این هجو به دست سلطان می‌افتاد، آن‌گاه بی‌گمان فردوسی زهره‌ی آن نمی‌یافت که به خراسان نزدیک شود، با آن شبکه‌ی گسترده‌ای که محمود برای جاسوسی (اصحاب برید) داشت نه تنها در قلمرو خویش، بلکه بیرون از آن هم هر کجا که شاعر پنهان می‌شد او را می‌یافتند.

پس، متنی که ما در دست داریم از کجا آمده است؟ به ظنّ قوی، این نیز باید برساخته‌ی همان محافلی باشد که در آن‌ها داستانی هم که پیش‌تر دیدیم و تاب پایداری در برابر نقد تاریخی ندارد، پرداخته شده است. هر خواننده‌ی موشکافی خود می‌تواند به این باور برسد که همه‌ی بیت‌های هجونامه را جداگانه می‌توان در شاهنامه یافت (برای همین هم از نظر زبانی تفاوتی با منظومه ندارد). از این‌رو، می‌توان پنداشت که این هجو، بیت‌های پراکنده‌ای هستند که چکامه‌سرایی حرفه‌ای آن را از سروده‌ی فردوسی جدا و به یکدیگر پیوند داده است. شاید هم ترتیب دهنده، برای پیوند بیت‌های پراکنده به هم، برخی بیت‌ها از خود بر آن افزوده باشد. می‌نماید که بیت ناچسب

   کف شاه محمود عالی تبار

  نُه اندر نُه آمد سه اندر چهار

نیز به همین گونه پیدا شده باشد. این بیت اندیشه‌ی بسیاری از ادیبان خاور زمین (و نه تنها خاور) را که می‌کوشیده‌اند معنی تاریک و مبهم آن‌را بازگشایند به خود مشغول داشته است. آن‌ها بیش‌تر بر این پندار بوده‌اند که مصرع نامفهوم «نُه اندر نُه آمد سه اندر چهار» یاد آور معنی شماره‌ای حروف‌های الفبای عربی است، اما یک‌سره روشن است که بزرگ‌ترین شاعر پایان سده‌ی دهم ـ آغاز سده‌ی یازدهم میلادی به این گونه بازی‌ها دست نمی‌یازیده است، تا پیش از سده‌ی پانزدهم میلادی چنین شیوه‌هایی معمول نبوده‌است. سپس، به این پندار رسیدند که این مصرع، محمود را در پرده به بخل متهم می‌کند.[1] اما، راستی فردوسی چه نیازی داشته است که این اتهام را در پرده بیاورد؟ نخست این‌که اگر در کل، شاعری می‌خواست رسوایی محمود را هر چه بیش‌تر بر آفتاب اندازد می‌بایست شعر خود را همه فهم می‌سرود، نه این‌که پس از گذشت هزار سال کسی نتواند از آن سر در بیاورد. اگر بیاندیشیم که فردوسی از بیم خشم سلطان، اندیشه‌ی خود را در رمز و راز پیچیده، باز می‌بینیم که در همین هجویه، بی هیچ رمزی، به محمود سخت‌تر از این درشتی می‌کند. پیداست که در این جا منطق روشن نیست و این پندار جعلی و ساختگی بودن هجو را بیش‌تر می‌کند. با آن‌که در سده‌های پیاپی، هجویه با منظومه سخت پیوند خورده است با این همه روشن است که نمی‌توان برخی ناچسبی‌ها را در آن ندید.

[فردوسی و سروده‌هایش/ یوگنی ادواردویچ برتلس؛ ترجمه‌ی سیروس ایزدی.ـ تهران: انتشارات هیرمند،1370، صص43 ـ 46]



1. نمونه را بنگرید: جمال زاده، سید محمدعلی ـ «نه اندر نه امد سه اندر چهار»، مجله ی مهر، سال دوم، شماره ی 5، ص 425 ـ 434.

شاهنامه و روایت های عامیانه

دو روایت روایت مردمی / شفاهی از داستان های شاهنامه

الف)

ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان (تالیف: 613 ه.ق) پس از اشاره کوتاه به داستان رستم و اکوان دیو، نوشته است: «و پسر او سرخاب به طلب او توران و ایران و هند و روم جهان می پیمود، عاقبت به زمین رویان بلیکش موضعی است، به هم افتادند و میان ایشان به حکم آن که یکدیگر را نشناختند مصاف رفت، سرخاب ازو زخم یافت به پدر وعید کرد چنان که در شاهنامه مکتوبست پدر را معلوم شد که پسر اوست تابوتش برگرفت که به زاول برد چون به ساری رسید آن جا که قصر طوس بود فرو نهاد تا حرارت هوا کمتر شود، برگیرد خود اتفاق نیفتاد و می گویند گور او آن جاست.» این گزارش با این که به طور کلی با روایت فردوسی از داستان رستم و سهراب موافق است و ابن اسفندیار نیز به  مکتوب بودن آن در شاهنامه اشاره کرده، ولی در جزییات با آن تفاوت دارد.

...

یکی از ویژگی های مکرر روایات مردمی / شفاهی شاهنامه این است که مردمان شهر و ناحیه ای که روایتی را بازگویی می‏کنند، گاهی حوادث آن داستان را نیز به منطقه ی خود نسبت می دهند.  

              [فصلنامه فرهنگ و مردم، ص 76]

 ب)

در چرخه ی اخبار فرامرز، پسر رستم، در سنت های حماسی ـ پهلوانی ایران روایت های متعدد و متنوعی درباره ی مادر این پهلوان وجود دارد که یکی از آن ها داستانی است که استاد انجوی شیرازی به نقل از هفت نفر ثبت کرده اند و طبق آن تهمینه پس از کشته شدن سهراب برای کین خواهی از رستم به سیستان می رود ولی در آن جا با میانجی گری زال از انتقام منصرف می شود و با همسرش مصالحه می کند و پس از مدتی فرامرز را که سخت شبیه سهراب است، می زاید.

...

معرفی تهمینه به عنوان مادر فرامرز و زادن او پس از داستان رستم و سهراب، در طومار جامع نقالان معروف به هفت لشکر ـ که تاریخ تحریر نسخه ی آن 1292 ه. ق است ـ رستم و سهراب به روایت روان شاد عباس زریری و مجموعه ی رستم نامه ی منثور هم تکرار شده و در تاریخ دلگشا نیز که برگیرنده ای از شاهنامه به نثر است و در سال 1063 ه.ق به کوشش توکل بیک تدوین شده است، صورت منظومی از روایت شفاهی منقول در فردوسی نامه دیده می شود.    

                                                                                                                                    [فصلنامه فرهنگ و مردم، ص 79]

 به نقل از : [فصلنامه فرهنگ و مردم، ویژه ی شاهنامه، سال هفتم، شماره 24 و 25ـ بهار 87]

جشن های ایرانی

جشن های ایرانی

در عمرمان با سوگ ها و اندوهان آموخته شدیم. هربار که غمگین نباشیم اتهامی بی حیایی به ما می خورد. خبری از جشن های جمعی نیست که با عث نزدیک شدن رابطه ها و همدلی ها می شود. از کهن ترین سوگ های ایرانی که در فلات ایران رایج بود سوگ سیاوش را می دانند که پیش از آغاز نورزو برگزار می شد و با آغاز نوروز، سوگ به جشن نوزایی طبیعت تبدیل می شد. در فلات فرهنگی ایران از میان انگشت شمار سوگ ها با انبوهی از جشن ها رو به رو بودیم که به انسان شادی زیستن را یادآوری می کردند. انسان شاد از مواهب طبیعت بهره می گیرد و به هم نوعان و موجودات دیگر بهره می رساند. در تقویم ایرانی هر روز را با نامی می خواندند روزی که با نام ماه برابر می شد، آن روز را جشن می گرفتند. به این ترتیب جشن های ادواری ماهانه بهانه ای برای شاد زیستن و نیایش کردن بود. دو جشن اصلی و بزرگ مهرگان و نوروز که جای خود دارد. در آیین ها ی ایرانی لبخند شایسته است و اندوه ناپسند. اندوه موجب بیدار شدن دیوهای خشم و رشک در وجود انسان می شود و او را می آزارد. اصلا اندوه کینه بیزاری می زاید.

روزهای ماه در گاهشماری یرانی به ترتیب زیر است:

       هرمزد روز              آغازین روز هر ماه را با نام خدواوند شروع می کردند.

        بهمن               


  اردیبهشت 

 
 شهریور     


 سپندارمذ          جشن سپندارمذگان در پنجمین روز ماه اسفند (روز زن، روز زمین)


 خرداد             خردادگان در ششمین روز ماه خرداد (روز تولد زردشت در ماه فروردین)

      امرداد 

      دی به آذر

   آذر

       آبان

         خورشید

         ماه   

          تیر                               جشن تیرگان یا آب پاشان.

         گوش

         دی به مهر

         مهر                                   جشن مهرگان

        سروش

        رشن

         فروردین

         بهرام

        رام

        باد

        دی یه دین

        دین

        ارد

        اشتاد

  م  آسمان

       زامیاد

      مهر اسپند

  انیران (روشنی بی پایان)

         هر هفت روز یک بار هم روزی با نام ایزد خوانده می شود با عناوین دی به آذر، دی به مهر و دی به دین که نیایش ها   و    جشن های ویژه  خودش را داشت.

 

نوروز جمشید

    به فرّ کیانی یکی تخت ساخت

چه مایه بدو اندر نشاخت

که چون خواستی دیو برداشتی

ز هامون به گردون برافراشتی

چو خورشید تابان میان هوا

نشسته برو شاه فرمان روا

جهان انجمن شد بر آن تخت او

شگفتی فرومانده از بخت او

به جمشید بر گوهر افشاندند

مران روز را روز نو خواندند

سر سال نو هرمز فرودین

برآسوده از رنج روی زمین

بزرگان به شادی بیاراستند

می و جام و رامشگران خواستند

چنین جشن فرخ از آن روزگار

به ما ماند از آن خسروان یادگار

 

نوروز و مهرگان دو جشن بزرگ ایرانیان بوده که امروزه از مهرگان فقط خاطره ای دور باقی مانده که گه گاه در مناطقی از کشور به صورت جشن فصلی گندم و خرمن ظاهر می شود بی آن که عظمت اصلی اش را یادآور باشند. نوروز اما، هنوز توانسته پایداری کند در برابر هجوم قبایلی که هویت ایرانی را در برابر اصل بی هویتشان می دیدند؛ البته خلفای عباسی نوروز را بسیار گرامی می داشتند و آن را ارج می نهادند. شکوه نوروز در دوره ی عباسیان به ویژه دوران هارون و مامون یادآور شکوه نوروز در دوره ی ساسانیان است.

آمدن نوروز را در نوروز نامه منتسب به خیام و آثارلباقیه ی ابوریحان بیرونی به جمشید پادشاه اسطوره ای ایران نسبت می دهند. از آن جا که نام جم با پسوند شید همراه است احتمال می رود که او ایزدی خورشیدی باشد که آغاز بهار شکوه اش را بر زمین می گستراند از این رو؛ سر سال او بر تختی گوهرنشان می نشیند و آسمان را درمی نوردد. گویا ظاهر شدن جمشید در آسمان نوید روزهایی است که سرما و تاریکی و ناباروری از زمین رخت برمی بندد و زندگی در چرخه ی نوزایی اش به باززایی خودش مشغول می شود. زمین از آغاز نوروز از رنج زمستان نابارور که گرسنگی و مرگ را همراه دارد، می رهد.

نوروز، از جشن های دوران کشاورزی محسوب می شود و با چرخه ی کشت و کار زراعی مرتبط است. برای این جشن پر شکوه آداب و آیینی رایج بود که امروزه پوسته ای از آن ها باقی مانده که به صورت سطحی اجرا می شود. عید مردگان در ده روز آخرسال که با جشن های چهارشنبه سوری، خانه تکانی، خیرات برای مردگان، روشن کردن شمع  بر جایگاه مردگان همراه بود، از آیین های پیشواز از بهار و نوروز است. در نوروز هم سفره ی هفت سین (یا هفت شین کهن) یادآور آیین های برکت بخشی، باروری و زایش زمین، گیاه، حیوان و انسان است. بازدیدهای نوروزی و هدایای نوروزی نیز خاطره ی شادباشی های آمدن بهار و نوشدن هستی است. روز اول فروردین و هرماه را با نام هرمزد می خواندند تا یادآور اهوره مزدا، خدای نیکی ها باشد.

سپندارمذگان

                    


5 (پنجم اسفند) روز زن در ایران همایون باد.

اسفندارمذماه:

بدان جهت این ماه را اسفندارمذ نامیده اند که اسفند به زبان پهلوی به معنی میوه است، یعنی اندر این ماه شکوفه های میوه ها و گیاهان به روییدن و آماده شدن برای رستن آماده  شوند و اندر این ماه آفتاب اندر برج حوت باشد. (ص 130)

 مراسم ویژه ی روز زن در ایران باستان:

روز پنجم اسفند را روز سپنته آرمئیتی نامیده اند که مظهر بردباری و سازگاری اهوره مزداست. روز پنجم از ماه دوازدهم را سال را جشن سپندارمذگان می گیرند به سبب تقارن نام ماه و نام سال و در همین روز جشن ویژه ی زنان با عنوان مردگیران برگزار  می شد [(روز عشاق امروزی)] زیرا سپندارمذ بانوی موکل زمین و حامی و نگاهبان زنان به ویزه زنان شوهر دوست و پارسا بود. مردان به زنان به پاس گرامی داشت آنان، هدیه می دادند.  در این جشن که مردگیران هم نام داشت زنان به اختیار خویش و با آزادی، شوی و مرد زندگی خود را برمی گزیدند.

 به نقل از گاه شماری و جشن های ایران باستان.

 

درباره تراژدی



که آواره و بدنشان رستم است
همه جای جنگست میدان اوی
همه جنگ با شیر و نر اژدهاست
می و جام و بویا گل و میگسار
 

 

که از روز شادیش بهره غم است
بیابان و کوهست بستان اوی
کجا اژدها از کفش نارهاست
نکردست بخشش ورا کردگار.
 

                     «اندوه رستم در خوان چهارم سفر مازندران»


در لینک های زیر یادداشت هایی درباره ی تراژدی آمده است:


http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D8%AA%D8%B1%D8%A7%DA%98%D8%AF%DB%8C&SSOReturnPage=Check&Rand=0

 

http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=29447

 

http://noorportal.net/PrintArticle.aspx?id=24384

 

http://www.tahoordanesh.com/page.php?pid=15459

http://saghebfar.ilssw.com/pages.php?id=40&cat=art

http://iranshahr.org/?p=7322


چو بشنید رستم، سرش خیره گشت
همی ریخت خون و همی کند موی
همی گفت کای کشته بر دست من
 

 

جهان پیش چشم اندرش، تیره گشت
سرش پر ز خاک و پر از آب روی
دلیر و ستوده به هر انجمن

هزاره های ایرانی

      

هزاره های ایرانی

در تقویم های جهان اسطوره ای، انسان های اسطوره باور براساس معیارها و درکشان از هستی به تقسیم شب و روز، ماه و سال  و سپس در معیاری وسیع تر تقسیم جهان به دوره های زمانی پرداختند که هزاره ها در تقویم کهن ایرانی از این نمونه است.

«در نامه ی ایرانی بندهش، درباره ی گاهشماری دوازده هزار سالی «هزاره ها» چنین آمده است: (چنین) گوید به دین که سه هزار سال هستی مینوی بود که آفرینش بی اندیشه و بی جنبش و نابسودنی بود (که) هزاره ی خدایی خرچنگ و شیر و خوشه بود که (روی هم) شش هزار سال بود. چون هزاره ی خدایی به ترازو آمد اهریمن در تاخت.»

این دوازده هزار سال معادل دوازده ماه ایرانی هستند. با بررسی بندهش می بینیم که:

      هزاره نخست: بره / فروردین

         هزاره دوم معادل گاو / اردیبهشت

         هزاره سوم دوپیکر / خرداد

این سه هزاره ، هزاره ی مینویی هستند. آن گاه هزاره های خاکی آغاز می شود.

         هزاره چهارم: خرچنگ ـ تیر

         هزاره پنجم: شیر/ مرداد دوره ی کیومرث

         هزاره ششم: خوشه/ شهریور دوره ی هوشنگ

         هزاره ی هفتم: ترازو/ مهر دوره ی جمشید

         هزاره ی هشتم: عقرب / آبان دوره ی ضحاک

         هزاره ی نهم: کمان / آذر دوره ی فریدون

          هزاره ی دهم بز / دی دوره ی زردشت

            هزاره ی یازدهم آبریز / بهمن دوره ی هوشیدر

         هزاره ی دوازدهم ماهی / اسفند دوره ی هوشیدر ماه


برگرفته از: هزاره های ایرانی، و شناخت نوار فصول و شش نامه ی دیگر/ نصرالله هومند.ـ آمل: انتشارات طالب آملی، 1387. صص 29 ـ 33]

 

جایگاه اسب در جهان اساطیر

      

اسب

در ادبیات ودایی:

جهان هستی به صورت اسب تجسم یافته و در داستان آفرینش از میان آب ازلی، نخست آتش، عین اسبی است که محل او در آب است و آفریدگار کاینات در تجسم مادی خود به صورت اسب درآمده است.

 

در ذهن اقوام هندو اروپایی:

مهر از ایزدانی است که بر گردونه ی مینوی نشسته است. اسب نشانه ی ویژه ی ایزد آفتاب و ایزد ماه و ایزد باد بوده است.

 

در اوستا:

 فرشته ی نگهبان چهارپایان درواسپا (دارنده ی اسب سالم ) خوانده شده، دارای گردونه است.

تشتر فرشته ی باران برای دست یابی به آب های بارور، به پیکر اسب سفیدی درآمد.

 

ایزد بهرام در سومین و ویشنو ایزد هندی در دهمین تجلی خود به صورت اسبی سفید و زیبا ظهور نمودند.

 

 

اسب را شاه چرندگان و در میان چارپایان از همه نیکوتر دانسته اند.

 

نوروزنامه از قول کیخسرو:

هیچ چیز در پادشاهی بر من گرامی تر از اسب نیست.

 

تهمورث در شاهنامه:

تهمورث هم زمین را بر پشت اهریمن که به صورت اسبی درآمده بود، درهم نوردید.

 

داشتن اسب و گردونه، نشانه ی اشرافیت و امتیاز به حساب می آمده است.

 

در شاهنامه:

اسب خاندان گشتاسپ سیاه است.

اسب بیدرفش که بعد از کشته شدن او به دست بستور افتاد و نیز اسب سیاووش هم سیاه توصیف شده است.

اسب خسروپرویز به نام شبدیز هم سیاه است. رخش هم در شاهنامه موجودی شگفت انگیز توصیف شده که از قدرت و ادراک خاصی برخوردار است.

 

ادبیات اسلامی:

در ادبیات اسلامی اسب هایی مانند براق (اسب حضرت رسوا (ص))، دلدل (اسب حضرت علی (ع)) و ذوالجناح (اسب سیدالشهدا(ع)) بر می خوریم.

 

ادبیات یونان:

اسب تروا در حماسه ی معروف ایلیاد اسبی است چوبین که یونانیان پس از ده سال محاصره توانستند با جای دادن عده ای سرباز در داخل آن و نفوذ به درون حصار، دروازه های شهر تروا را بگشایند.


[برگرفته از: فرهنگ اساطیر و داستان واره ها در ادبیات فارسی/ محمدجعفر یاحقی.ـ تهران: فرهنگ معاصر، 1388. صص 111 ـ 116]

حلقه ی زمان

                         

حلقه ی زمان یا زمان مدور


زمان از بنیادی­ترین چالش­های دانش بشری است که اندیشمندان و دانشمندان در آن به کند و کاومی ­پردازند. ذهن جست و جوگر انسان برای زمان توانایی و امکانات بسیاری ارزیابی می کند. خدایان زمان همواره از خدایان قدرتمند، بلعنده و ویرانگر شناخته می شوند.

در باورهایی که در آن زندگی از تولد آغاز شده و به مرگ ختم می شود زمان دارای تعریفی مشخص است. در این تعریف، زندگی از نقطه ­ای شروع می ­شود و هم ­چنان رو به جلو می­ رود. میل به جاودانگی در این باور به صورت باور به رستاخیز پس از مرگ و زندگی در جهانی دیگر جلوه می­ کند. در زمان خطی هر رویدادی فقط یک بار اتفاق می­ افتد. در این باور زمان فاقد هر گونه امکانات بازگشت به گذشته، تغییر در سرعت و توانایی رشد معکوس است. همه­ ی رویدادها در فواصل منظم رخ می دهند و همواره در خطی مستقیم به جلو می­ روند اما در باورهایی دیگر مفهومی شگفت انگیز از زمان جلوه می­ کند. در باورهایی که زمان قدرتمندترین وجود هستی شناخته می­ شود زمان از امکانات ناشناخته­ ی بسیاری برخوردار است. جشن­ ها و آیین­ های فصلی کهن، نمودی از باور تکرار در زمان و چرخش آن می­ باشد. در این باور زمان در مدار حلقوی حرکت می­ کند. فصل­ ها می­ چرخند و دوباره تکرار می­ شوند. گذشته قابل تکرار شدن است. آیین­ های فصلی بیان­گر قابلیت تکرار زندگی در زمان است که از امکانات و توانایی­ های زمان دانسته می­ شود. در این باور اگر طبیعت تکرار می­ شود زندگی انسان نیز تابعی از آن است و تاریخ هم تکرار می شود. تکرار تاریخ در زمان مدوّر در هر مکانی و هر دوره­ ای با همان جزییات می­ تواند باشد و این  قابلیت زمان مدوّر است. در زمان مدوّر همه چیز در حال تکرار است اما نسیان انسان مانع به یادآوردن یکسانی وقایع می­ شود. نام­ ها و مکان­ ها ممکن است تغییر کند اما رویدادها هم­ چنان ثابت هستند. در زمان مدوّر  طبیعت در چرخه­ای تکرار شدنی می­ چرخد. آیین­ های فصلی همواره یادآوری می­ کنند که جهان در حال چرخش و تکرار است. در نشان فروهر، زمان مدوّر با حلقه­ی دور کمر فروهر نمایانده می­ شود. نکته در این است که حلقه­ی پیمان که منسوب به مهر است در دست فروهر می­ باشد. این حلقه­ ی پیمان در این همانی با حلقه ی زمان نشان می­ دهدکه مهر با زمان در ارتباط است. بی­ مرگی، جاودانگی، نسیان و تکرار مفاهیمی هستند که در زمان حلقوی تعریف می شوند، در زمانی که قابلیت بازگشت به گذشته، حرکت سریع و حرکت کاهنده دارد. مفهوم تناسخ نیز در زمان مدوّر قابل بازیابی است. 

نام ماهای سال

جدول نام ماه های تبری، دیلمی، خورشیدی و میلادی

 

نام ماه­های تبری

نام ماه­های دیلمی

نام ماه­های خورشیدی

نام ماه­های میلادی

فردینه ماه

نورز ماه

امرداد

ژوییه

کرچه ماه

کورچ ماه

شهریور

اوت

هر ماه

اریه ماه

مهر

سپتامبر

تیر ماه

تیر ماه

آبان

اکتبر

ملار ماه

مردال ماه

آذر

نوامبر

شروینه ماه

شریر ماه

دی

دسامبر

میر ماه

امیر ماه

بهمن

ژانویه

اونه ماه

آول ماه

اسفند

فوریه

ارکه ماه

سیا ماه

فروردین

مارس

دِ ماه

دیا ماه

اردیبهشت

آوریل

وهمنه ماه

ورفنه ماه

خرداد

می

نورز ماه

اسفندار ماه

تیر

ژوئن

 

منبع: گاهشماری باستانی مردمان مازندران و گیلان و پژوهشی در بنیان گاهشماری های ایرانی، همراه با تقویم باستانی تبری ـ دیلمی/ نصرالله هومند.ـ  تهران: ناشر مولف