یکی دخمه کردش ز سُمّ ِ ستور

یکی دخمه کردش ز سُمّ ِ ستور *

محمدرضا شفیعی کدکنی

 

شکاریم یکسر همه پیش مرگ

 سری زیر تاج و سری زیر ترگ

(رستم و سهراب، بی 924)

 

در نگاه نخستین چنین به نظر می‌رسد که مصراع «یکی دخمه کردش ز سُمّ ستور» از آ‌ن مفاهیمی بوده است که در اصل پهلوی داستان وجود داشته و فردوسی نخواسته است در آن تغییری ایجاد کند و برای خودش هم نوعی پرسش بوده است که چرا دخمه از سُمِّ ستور؟ و به همین دلیل با تخیّل و تصرّف شاعرانۀ خویش و با گفتاری که در دهان رستم گذاشته است، به شیوة استحسانی، فضایی ایجاد کرده است که این عمل تا حدی خردپذیر جلوه کند آنجا که از زبان رستم می‌گوید: «اگر دخمه‌ای زرّین برای او بسازم بعد از من باقی نخواهد ماند» و ‌آنگاه از دخمۀ ستور یاد می کند.

اما اگر به نگرش فلسفی فردوسی و تأملات شخصی او دربارۀ مرگ و زندگی و اسرار حیات، آشنا باشیم، متوجه می‌شویم که او بهترین تفسیر فلسفی را از این «رمز» پیش از این در نقطۀ اوج داستان climax ارائه داده است آنجا که رستم در بحرانی‌ترین لحظۀ واقعه، خنجر برمی‌کشد تا خویشتن را بکشد و بزرگان ایران در او می‌آویزند و او را از این کار باز می‌دارند و گودرز، او را چنین اندرز می‌دهد که:

اگر زانک ماند به گیتی زمان

بماند. تو بی‌رنج با او بمان

و گر زین جهان این جوان رفتنیست،

به گیتی نگه کُن که جاوید کیست؟

شکاریم یکسر همه پیش مرگ

سری زیر تاج و سری زیر ترگ29

 

مصراع «شکاریم یکسر همه پیش مرگ» در این لحظه اوج  داستان بسیار سنجیده انتخاب شده است و شاید فردوسی، در موارد مشابه، در داستانهای دیگر چنین تعبیری از مرگ نداشته باشد. پس بدین گونه می‌بینم که سهراب را نیز یکی از شکارهای بی‌شمار صیاد مرگ به حساب می‌آورد و دخمه‌ای برای او می‌سازد از آن گونه که به یادبود دیگر «شکار»‌ها رسم بوده است.


برداشت از مقاله ای از دکتر شفیعی کدکنی که در ادامه می توانید کامل آن را بخوانید.

 

ادامه مطلب ...

نگاهی به غمنامه رستم و سهراب

سپاه دشمن که با چنان سرداری به ایران حمله ور شده، دژ مرزی را تسخیر کرده و با شتاب به سوی قلب ایران رهسپار است. بزرگان ایران از هر چیز جز رستم امید بریده اند و او را برای نجات کشور فراخوانده اند. در چنین وضعی رستم چهار روز به میگساری می گذراند. این باده پیمایی نه نشان فراغت است، نه نشانه شادی، پاسخی است به اضطرابی یزرگ: رستم بر سر بزرگترین دو راهی های زندگی خود است. رستم به هیچ رو «میگسار» نیست اما در این مشکل جانکاه میگسار می‌شود و موفقیت و رسالت و قول خود را از یاد می برد. می توان حدس زد که در این چهار روز در ذهن او چه طوفانی برپاست... با رسیدن گیو و رستم به پایتخت، چنان که انتظار می رود، کاووس به ایشان پرخاش می کند و به طوس سپهسالار ایران می گوید که آن دو را بر دار کند! رستم در پاسخ به طعنه می گوید که اگر به راستی قدرتی داری، تو سهراب را زنده بر دار کن و این می‌رساند که رستم هیچگاه از اندیشه سهراب بیرون نرفته و برتافتن با او را از نزدیک محال می‌داند. هنگامی که کاووس را به قهر و غضب ترک می کند، به بزرگان ایران می‌گوید:

به ایران از ایدون که سهراب گرد/ بیاید نماند بزرگ و نه خرد

و آب پاکی روی دست همه می‌ریزد:

شما هر کسی چاره جان کنید

زیرا:

به ایران نبینید از این پس مرا

ادامه مطلب ...

نوروز جمشید

    به فرّ کیانی یکی تخت ساخت

چه مایه بدو اندر نشاخت

که چون خواستی دیو برداشتی

ز هامون به گردون برافراشتی

چو خورشید تابان میان هوا

نشسته برو شاه فرمان روا

جهان انجمن شد بر آن تخت او

شگفتی فرومانده از بخت او

به جمشید بر گوهر افشاندند

مران روز را روز نو خواندند

سر سال نو هرمز فرودین

برآسوده از رنج روی زمین

بزرگان به شادی بیاراستند

می و جام و رامشگران خواستند

چنین جشن فرخ از آن روزگار

به ما ماند از آن خسروان یادگار

 

نوروز و مهرگان دو جشن بزرگ ایرانیان بوده که امروزه از مهرگان فقط خاطره ای دور باقی مانده که گه گاه در مناطقی از کشور به صورت جشن فصلی گندم و خرمن ظاهر می شود بی آن که عظمت اصلی اش را یادآور باشند. نوروز اما، هنوز توانسته پایداری کند در برابر هجوم قبایلی که هویت ایرانی را در برابر اصل بی هویتشان می دیدند؛ البته خلفای عباسی نوروز را بسیار گرامی می داشتند و آن را ارج می نهادند. شکوه نوروز در دوره ی عباسیان به ویژه دوران هارون و مامون یادآور شکوه نوروز در دوره ی ساسانیان است.

آمدن نوروز را در نوروز نامه منتسب به خیام و آثارلباقیه ی ابوریحان بیرونی به جمشید پادشاه اسطوره ای ایران نسبت می دهند. از آن جا که نام جم با پسوند شید همراه است احتمال می رود که او ایزدی خورشیدی باشد که آغاز بهار شکوه اش را بر زمین می گستراند از این رو؛ سر سال او بر تختی گوهرنشان می نشیند و آسمان را درمی نوردد. گویا ظاهر شدن جمشید در آسمان نوید روزهایی است که سرما و تاریکی و ناباروری از زمین رخت برمی بندد و زندگی در چرخه ی نوزایی اش به باززایی خودش مشغول می شود. زمین از آغاز نوروز از رنج زمستان نابارور که گرسنگی و مرگ را همراه دارد، می رهد.

نوروز، از جشن های دوران کشاورزی محسوب می شود و با چرخه ی کشت و کار زراعی مرتبط است. برای این جشن پر شکوه آداب و آیینی رایج بود که امروزه پوسته ای از آن ها باقی مانده که به صورت سطحی اجرا می شود. عید مردگان در ده روز آخرسال که با جشن های چهارشنبه سوری، خانه تکانی، خیرات برای مردگان، روشن کردن شمع  بر جایگاه مردگان همراه بود، از آیین های پیشواز از بهار و نوروز است. در نوروز هم سفره ی هفت سین (یا هفت شین کهن) یادآور آیین های برکت بخشی، باروری و زایش زمین، گیاه، حیوان و انسان است. بازدیدهای نوروزی و هدایای نوروزی نیز خاطره ی شادباشی های آمدن بهار و نوشدن هستی است. روز اول فروردین و هرماه را با نام هرمزد می خواندند تا یادآور اهوره مزدا، خدای نیکی ها باشد.

چرا فریدون ضحاک را نکشت؟- ابوالفضل خطیبی

 ابوالفضل خطیبی

چرا فریدون ضحاک را نکشت (1)؟

در شاهنامه در پایان داستان ضحاک می خوانیم که هنگامی او در برابر فریدون قرار گرفت:

-همان تیز خنجر کشید از نیام / نه بگشاد راز و نه برگفت نام

-ز بالا چو پی بر زمین برنهاد / بیامد فریدون به¬کردار باد

-بدان گرزۀ گاوسر دست برد/بزد بر سرش، ترگ بشکست خرد

445بیامد سروش خجسته دمان / مزن – گفت -، کو را نیامد زمان-

-همیدون شکسته ببندش چو سنگ / ببر تا دو کوه آیدت پیش، تنگ

-به کوه اندرون به بود بند اوی / نیاید برش خویش و پیوند اوی...

475بران گونه ضحّاک را بسته سخت / سوی شیرخوان برد بیداربخت-

-همی¬راند او را به کوه اندرون / همی¬خواست کردن سرش را نگون

-همانگه بیامد خجسته¬سروش / به¬چربی یکی راز گفتش به گوش

-که این بسته را تا دماوند¬کوه / ببر همچنین تازنان بی¬گروه

-بیاورد ضحاک را چون نَوَند / به کوه دماوند کردش به بند (2)

 

چنانکه از بیتهای بالا پیداست، در شاهنامه به این پرسش که چرا فریدون ضحاک را نکشت، پاسخ داده نشده است.

ادامه مطلب ...

یکی داستان است پر آب چشم -دکتر خالقی مطلق


عکس از اینجا

نقاشی دوران صفویه

کار با آبرنگ و جوهر - زر اندود

جایگاه نگهداری:Manchester, John Rylands Library, Persian MS 933, fol. 37r


یکی داستان است پر آب چشم (درباره موضوع نبرد پدر و پسر)

(42 صفحه - از 164 تا 205)



این مقاله به بررسی تطبیقی داستان های  نبرد پدر و پسر در گوشه و کنار جهان می پردازد.




پ.ن: عضویت در در این پایگاه آسان و رایگان است

قربانی ها

قربانی

قربانی  (sacrifice) (در عربی از ماده ی قرب) به اصطلاح کلی در عالم ادیان عبارت است از گرفتن زندگانی موجود زنده (اعمّ از انسان، حیوان و نبات) از طریق کشتن، سوزاندن، دفن کردن یا خوردن، به منظور تقرب به خدایان و جلب نظر آنان. واژه ی فرنگی آن  (sacrifice) در زبان های اروپایی، می رساند که موجود قربانی شده برای خدایان، با قربانی شدن، جنبه ی تقدس و خدایی گرفته است.


در ایران باستان:

تقدیم فدیه و قربانی، که در آن خون جانور ریخته می شود، در ایران باستان معمول بود و پس از مراسم ذبح، گوشت قربانی را تقسیم می کردند.


زردشت:

زردشت که خود را پشتیبان جانوران سودمند می دانست شاید برای جلوگیری از لطمه زدن به اقتصاد جامعه، قربانی های خونین (حیوانی)را منع کرد و از آن پس در جشن ها فقط مراسم قربانی گیاهی معمول شد.


آیین مهر:

در آیین مهر نیز قربانی بسیار مورد توجه بوده... پیروان مهر، نثار قربانی را به جمشید نسبت می دادند.


آیین هندو:

آیین نیایش و قربانی یکی از اساسی ترین مباحث ودا و ادیان هندو اروپایی بوده است. بزرگترین کار برهمنان قربانی کردن، یعنی یجنه (yajna)است برای خدایان و ارواح نیاکان.


روایات سامی:

در روایات سامی، نخستین قربانی، از هابیل و قابیل بود که چون دو برادر قربان بنهادند آتشی بیامد بر مثال سیمرغی و به علامت قبول در قربان هابیل افتاد و بسوخت.


آدم:

آدم نیز پس از آن که خانه ی کعبه را بساخت، بر گرد آن طواف کرد و سپس خدایش فرمود که قربانی کند.


سلیمان:

سلیمان نیز به کفاره ی نمازی که از او فوت شده بود، صد اسب به درگاه خدا قربانی کرد.


[برگرفته از: فرهنگ اساطیر و داستان واره ها در ادبیات فارسی/ محمدجعفر یاحقی.ـ تهران: فرهنگ معاصر، 1388. صص 648 ـ 650]


ابراهیم:

پسرش اسماعیل را به عنوان قربانی برای خدا به قربانگاه برد (یادگار عصر قربانی های انسانی) اما با جایگزین شدن قوچی بزرگ، حیوان جایگزین انسان شد.


عبدالمطلب:

وی مامور به قربانی کردن پسرش عبدالله شد در قرعه ای که خدایان تعیین می کردند و آن گاه به جای قربانی انسانی صد شتر لحاظ گردید. (جایگزینی حیوان به جای انسان)


هنر در شاهنامه فردوسی


نام اثر: جست و خیز

هنرمند: شهین آزادگان


به طور کلی چنین خصوصیاتی در شاهنامه هنر نامیده شده است: داد، دهش، دین، فرهی، نژادگی، شرم، سخن‌وری، نرم‌گفتاری، دانش، و اقسام آن همچون دبیری، اخترشماری، خنیاگری، پیشگویی و پیش‌بینی، خردورزی، چوگان، نخجیر و شکار، آداب بزم همچون میگساری و خوش مشربی، آداب رزم و فروع آن مانند دلیری، زورمندی، جنگ‌آوری به معنی عام آن، یعنی توانایی در استفاده از انواع رزم افزارها و مهارت در اجرای فنون پهلوانی،... ادامه

نکوهش غرور در شاهنامه

در شاهنامه غرور بسیار نکوهیده شده است. این غرور در پایان داستان جمشید با این بیتها نمایان می شود: 

تعداد «من» ها را در این چند بیت بشمرید: 

چُنین گفت با سالخورده مِهان / که جز خویشتن را ندانم جهان 
هنر در جهان از من آمد پدید / چو من نامور تخت شاهی ندید 
جهان را به خوبی من آراستم / چُنان ست گیتی کجا خواستم 
خور و خواب و آرامتان از من ست / همان پوشش و کامتان از من ست 
بزرگی و دیهیم شاهی مراست / که گوید که جز من کسی پادشاست 


بی تردید جمشید تا وقتی به گناه آلوده نشده است از بهترین پادشاهان شاهنامه است . هنگامی که جمشید به خود دروغ می گوید فره ایزدی از او بیرون می رود .
 
برای جمشید در متن های کهن سه گناه آورده اند 
یک :گوشتخواری 
دو : دروغ 
سه :غرور 
در واقع هر سه یک معنا دارند: 

دروغ: ادعای خدایی او یک دروغ است 
غرور:تصویر کاذب دروغ اصلی است که به خودش می گوید همان من ِ دروغین است 
گوشتخواری: وقتی گوشتی بزای خدایی قربانی میشود بخشی از قربان از آن خداست و جمشید بخشی را خورده که از آن خدا بوده.
 
و عاقبت کار جمشید چنین شد:

چُن این گفته شد فرّ یزدان از اوی / بگشت و جهان شد پر از گفت وگوی
هنر چون بپیوست با کردگار / شکست اندرآورد و برگشت کار 
چه گفت آن سَخُنگوی با ترس و هوش / که خسرو شدی بندگی را بکوش 
به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس / به دلْشْ اندرآید ز هر سو هراس 
به جمشیدْ بر تیره گون گشت روز / همی کاست آن فرّ گیتی فروز

برداشت از سخنان دکتر امیر حسین ماحوزی

کیکاوس و کیاگسار

بنابر گزارش هردوت (کتاب یکم،بخش 73) کیاگسار (=هوخشتره) پادشاه ماد (625-585) تربیت فرزندان خود را به اسکت ها واگذار کرده بود. بنابر گزارش شاهنامه (دفتر دوم، ص 207، بیت 72 به جلو) کیکاوس تربیت فرزند خود سیاوخش را به رستم سکایی واگذار می‌کند.

این کیاگسار بنابر گزارش هردوت مردی بسیار تندخو بود. در شاهنامه نیز کیکاوس مردی بسیار تندخو نامیده شده است، از جمله:

طوس درباره کیکاوس (دفتر دوم،ص 145،بیت 333):

که کاوس تند است و هشیار نیست

 

گودرز درباره کیکاوس (دفتر دوم،ص 149،بیت 387-388):

تو دانی که کاوس را مغز نیست‌ /به تندی سخن گفتنش نغز نیست‌

بجوشد، همان گه پشیمان شود/به خوبی ز سر بازِ پیمان شود


و باز گودرز درباره کیکاوس (دفتر دوم،ص 192،بیت 943):

بدو گفت: خوی بد شهریار/ درختی‌ست جنگی،همیشه به بار!

و کیکاوس درباره خود (دفتر دوم،ص 151،بیت 408):

که تندی مرا گوهر است و سرشت‌ /چنان رست باید که یزدان بکشت!

بنابر گزارش هردوت (کتاب یکم،بخش 74) میان کیاگسار و آلیات پادشاه‌ ساردس بدین علت جنگ در گرفت که برخی از سران اسکت‌ها که مورد خشم کیاگسار قرار گرفته بودند،به آلیات پناه بردند و آلیات آنها را به کیاگسار تسلیم نکرد. این‌ جنگ شش سال طول کشید تا آن ‌که در سال ششم، روزی در میان جنگ ناگهان روز به تاریکی شب شد (تاریخ این گرفتگی خورشید 28 مه 585 است).مادی‌ها و لیدی‌ها این واقعه را به فال بد گرفتند و صلح کردند و برای تحکیم صلح آلیات دختر خود آریه‌نیس را به آستیاژ پسر کیاگسار داد.

این گزارش هردوت ما را تا حدودی به یاد جنگ کیکاوس با شاه هاماوران (دفتر دوم،ص 67-101) می‌اندازد. کیکاوس پس از پیروزی بر شاه هاماوران، دختر او سودابه‌ را به زنی می‌گیرد. ولی شاه هاماوران هنگام بزم شبانه کیکاوس و سران سپاه او را دستگیر می‌کند و به زندان می‌افکند. در این میان افراسیاب نیز با سپاه خود به ایران می تازد تا سرانجام رستم سکایی کاوس را رهایی می دهد و افراسیاب را از ایران بیرون می کند.

اگر روایت دوم بازتابی از گزارش نخستین باشد، در این صورت سکاها به دلیل مقام رستم در روایات حماسی ایران، از دشمن به دوست و ناجی تبدیل گشته اند و افراسیاب جای اسکت های گزارش هردوت را گرفته است.

البته این گونه شباهت ها میان روایات حماسی و رویدادهای تاریخی بسیار است و این مقایسات به تنهایی چیزی را ثابت نمی کنند ولی شاید بتوان از مجموعه آن ها در یک قالب بزرگ تری به نتایجی رسید.

برداشت از کتاب: سخن های دیرینه نوشته جلال خالقی مطلق