حماسه ملی ایران
نوشته: تئودور نولدکه
موسسه انتشارات نگاه
چاپ اول، سال 1379
قیمت: 10000 ریال
تئودور نولدکه خاورشناس آلمانی و از نخستین پژوهشگرانی است که نگاه متفاوت و منتقدانه اش به آثار حماسی و به ویژه بررسیها و مطالعاتش در شاهنامه، دستمایه کار پژوهشگران بعدی در داخل و خارج از ایران قرار گرفت. یکی از آثار ارزشمند و الهام بخش نولدکه در این خصوص، کتاب "حماسه ملی ایران" است.
این صفحه از شاهنامه شاه طهماسب در یک حراجی در لندن نزدیک هفت و نیم میلیون پوند برابر با دوازده میلیون دلارچندی پیش به فروش رفت.
در ادامه در باره ی سرگذشت شاهنامه شاه طهماسب بخوانید.
ادامه مطلب ...
داستان را از اینجا بشنوید(محسن مهدی بهشت)
داستان سیاوش
۱ | کنون،ای سخنگوی بیدار مغز! | یکی داستان بیارای، نغز. |
سخن چون برابر شود با خِرد، | روانِ سراینده رامش برد. | |
کسی را که اندیشه ناخوش بود | بدان ناخوشی رای او گَش بُوَد، | |
همی خویشتن را چلیپا کند؛ | به پیشِ خردمند، رسوا کند؛ | |
5 | ولیکن نبیند کَس آهویِ خویش؛ | تو را روشن آید همی خویِ خویش. |
اگر داد باید که آید به جای، | بیارای و ز آن پس، به دانا نمای. | |
| چو دانا پسندد، پسندیده شد؛ | به جوی تو در، آب چون دیده شد. |
کهن گشته این داستان ها ز بُن، | همی نو کند روزگار کَهُن. | |
اگر زندگانی بُوَد دیریاز، | بر این دینِ خرٌم بمانم دراز، | |
10 | یکی میوه داری بمانَد زمن | که نازد همی بار او بر چمن. |
از آن پس که پیمود پنجاه و هشت، | به سر بر، فراوان شگفتی گذشت. | |
همی آز کمتر نگردد، به سال؛ | همی روز جوید، به تقویم و فال. | |
چه گفت اندر این، موبَدِ پیشرو؟ | که:« هرگز نگردد کهن گشته نو.» | |
تو، چندان که مانی، سخنگوی باش؛ | خردمند باش و نکو خوی باش. | |
15 | چو رفتی، سر و کار با ایزد است، | اگر نیک باشدت کار ار بد است. |
نگر تا چه کاری! همان بدروی؛ | سخن هرچه گویی، همان بشنوی. | |
درشتی ز کس نشنود نرم گوی ؛ | بجز نیکوی، در زمانه، مجوی. | |
به گفتار دهقان، کنون، بازگرد؛ | نگر تا چه گوید سراینده مَرد! |
1- سخنگوی بیدار مغز- سراینده داستان
در این بیت آغازین فردوسی بیگانه وار با خویش سخن می گوید
2- رامش: آسودگی و شادمانی
3- گَش:خوش و دلپذیر
4-چلیپا کردن:خم کردن و گوژ کردن- ولی در بیت های فردوسی معنی رسوا شدن می دهد- هر کس را که بر چلیپا بر آورنددر میان مردم رسوا خواهد شد.
رسوا: بدنام
5- آهو: عیب
بیت 2- سخنی را مایه آرامی روان سراینده و شادکامی او دانسته است که آنچنان خردورانه باشد که بتوان آن را همسنگ و همتای خرد شمرد. سخنی که خرد در آن به نمود و کردار در آمده است و خود از گونه و گوهر خرد شده است
بیت های 3و4- هر آن کس که اندیشه ای نادرست و ناپسند داشته باشد، لیک به آن ناخوشیِ رای و دید خویش فریفته باشد و بدان بنازد، خویشتن را در نزد خردوران و رایمندان رسوا خواهد
گردانید و در نادانی و کانایی،پر آوازه.
بیت 5- آدمی به عیب و آهوی خویش کور است و خوی و خیم خویش را پیراسته از هر کاستی و ناراستی می داند.
نامه ی باستان - دکتر کزازی
عزیزاله جوینی، استاد دانشگاه تهران :
جمعی از مورخان، شاعران و علاقهمندان، 50 سال بعد از فردوسی، نام «شاهنامه» را بر روی این کتاب بزرگ گذاشتند؛ در حالیکه فردوسی خود در این کتاب از نام «شاهنامه» استفاده نکرده است و از این اثر سترگ گاه با عنوانهای «نامه نامور»، «نامورنامه باستان»، «نامه شهریاران» و «نامه خسروان» در سروردههایش یاد کرده است.
ادامه مطلب ...کسی را که اندیشه تا خُوَش بُود، بدان ناخوشی رای، او گَش بُوَد
همی خویشتن را چلیپا کند به پیش خردمند، رسوا کند؛
آغاز داستان سیاوش
ریشه های واژه چلیپا:
یک- این واژه را بر آمده از صِلیبا در آرامی دانسته اند
دو-حبیب الله نوبخت این واژه را در بنیاد ایرانی دانسته است
زولبیا و چلیپا: نوعی از شیرینهای به جا مانده از عصر مهر پرستان به یادگار مانده است به گونۀ نوعی از صلیب کامل است که چهار خط اصلی و خطوط فرعی از مرکز آن منشعب می شوند و دایره ای به گرد این اشعه به رسم «سور» نجسیم شده است.
و بر اساس نقل هرودت در پایتخت ایران معبدی به نام آفتاب بر آورد و آن را «زلبیا» نام کرد و نقشۀ این معبد به شکل صلیب بوده است
سه- لغتنامه دهخدا:کنایه از خم کردن و منحنی کردن خویشتن در مقام تعظیم و تکریم کسی و اظهار کوچکی کردن.
چهار: در شاهنامه از دید دکتر کزازی:«چلیپا کردن» در معنای کنایی و هنری «رسوا و انگشت نما گردانیدن» به کار رفته است ،نه در معنی کرنش و نماز بردن.
معنی این دو بیت این است:
هر آن کس که اندیشه ای نادرست و ناپسند داشته باشد، لیک به آن ناخوشیِ رای و دید خویش فریفته باشد و بدان بنازد، خویشتن را در نزد خردوران و رایمندان رسوا خواهد
گردانید و در نادانی و کانایی،پر آوازه»
کوتاه نویسی شده از نامۀ باستان
| ||
تصویر کمال الملک از فردوسی: صفحه 683 کتاب
کمال الملک نقاش بزرگ ایران آرزو داشت که تصویری از فردوسی ترسیم کند، اما هر وقت دست به قلم می برد از تصویری که می کشید راضی نبود و آن را در خور فردوسی نمی دانست. شبی کمال الملک به خواب بود، در عالم خواب فردوسی راددید که از کنار پنجرۀ اتاق به او می نگرد، چون از خواب بیدار شد همان منظره را تصویر کرد. ارباب هنر اعتقاد دارند که این تصویر رویایی نزدیکترین به صورت فردوسی است، چه به قول اسماعیل آشتیانی:چشمِ کمال الملک همچون عدسی دوربین عکاسی، هر چه را می دید در ذهن استاد تصویر می کرد. همین تصویر سرمایۀ اصلی ساختنِ مجسمه های فردوسی توسط استاد ابوالحسن صدیقی شاگرد کمال الملک شده است...
صفحه 681 از : شاهنامه آخرش خوش است- باستانی پاریزی
دنباله از صفحه 682:
سخن از ابوالحسن صدیقی که مجسمۀ فردوسی را ساخته هم به میان آوریم. عجیب است که وقتی او مجسمۀ فردوسی را برای جشن هزاره ساخت، مردم گفتند این مجسمه از صدیقی نیست و از کمال الملک است. مصیبتی از این بالاتر برای هنرمند می شود؟
مجسمه از من است
به همین دلیل بود که ابوالحسن صدیقی ناچار شد این شرح را در شماره نهم آبان 1313/ 31 اکتبر 1934 م در روزنامه اطلاعات چاپ کند:
«نظر به اینکه مکرر شنیده یا خوانده ام که بعضی اشخاص مجسمۀ فردوسی عمل اینجانب را به آقای کمال الملک نسبت داده و استاد اعظم را بدین طریق کوچک می نمایند لازم دانست برای اینکه رفع اشتباه شده و حقیقت امر معلوم گردد از آن جریدۀ شریفه تمنا نمایم عامه را مستحضر فرمایند که مقام آقای کمال الملک که استاد اینجانب بوده و سال های دراز در زیر دست او رنج برده ام بالاتر از آن است که کارهای نالایق حقیر را به او نسبت داده و مقام معظم له را آنقدر تنزل دهند. بنابراین خواستم به استحضار برسانم که مجسمه های فردوسی، امیرکبیر، وکاکای نی زن کارِ اینجانب شاگردِ حضرت استاد معظم کمال الملک است.
ابوالحسن صدیقی
شاهنامه خوانی با آوای ساحل:
آگاه شدن منوچهر از کار زال و رودابه
از میان پیام های ساحل:
انتخاب خیلی سخت بود ، در واقع دلم می خواست یه بار از روی شاهنامه رونویسی کنم
اما خب با سختی و وسواس این بیت ها رو انتخاب کردم :
جهان سر به سر چو فَسانه ست و بس
نماند بد و نیک بر هیچ کس