ملک الشعرای بهار و فردوسی


ملک الشعرای بهار


آن چه گفت اندر اوستا زردهشت و آن چه کرد

اردشیر بابکان تا یزدگرد بافرین

زنده کرد آن جمله فردوسی به الفاظ دری

اینت کرداری شگرف و اینت گفتاری متین


ملک الشعرای بهار

از نشریه جشنواره توس - 1354 به کوشش ضیاالدین سجادی

فردوسی و هجو سلطان محمود غزنوی


هجو سلطان محمود:

 می‌توان گفت که در همه‌ی چاپ‌های شاهنامه، تا امروز هم هجونامه با صد بیت یعنی همان شماری که در آغاز بوده، هم‌چون افزوده‌ای همراه است. این پرسش پیش می‌آید که متنی که از میان رفته بود، از کجا پیدا شده‌است؟ امروز دیگر گمان نمی‌رود که بتوانیم این مشکل را بازگشاییم. تنها می‌توان به پندار دست یازید. آشکار است که زبان هجو به زبان منظومه‌ی فردوسی بسیار نزدیک است، اما نمی‌توان آن‌را گواه درستی هجونامه برشمرد.

پیش از همه، به چند دیدگاه تاریخی می‌نگریم. آیا می‌توان پذیرفت که فردوسی، در آغاز سده‌ی یازدهم میلادی، بدین‌گونه بر برتری بزرگان کهن پای می‌فشارد؟ در هجونامه گفته می‌شود:

پرستارزاده نیاید به کار

اگر چند دارد پدر شهریار

سر ناسزایان برافراشتن

وزایشان امید بهی داشتن

سر رشته‌ی خود گم کردن است

به جیب اندرون مار پروردن است

چنین دیدگاه‌هایی، با شدتی بیش‌تر در بیت‌های زیر که آوازه‌ی بیش‌تری یافته‌اند دیده می‌شود:

چو دیهیم‌دارش نبد در نژاد

ز دیهیم‌داران نیاورد یاد

اگر شاه را شاه بودی پدر

به سر برنهادی مرا تاج سر

وگر مادر شاه بانو بدی

مرا سیم و زر تا زانو بدی

گمان نمی‌رود فردوسی ـ با کوله باری از تجربه‌ی زندگی دراز که وابستگی‌اش به کشاورزان خراسان بسیار نزدیک بود ـ می‌توانست دارای چنین دیدگاه پرخاشگرانه‌ی اشرافی باشد که هرگونه حقی را برای نمایندگان توده‌های مردم از بیخ و بن نفی کند. جای گفتاری نیست که خود شاعر هم از دهگانان بود، اما آخر او می‌دانست این فئودالانی که بیش‌تر کینه ی بنی ساسان داشتند با فرو افتادن به هر گونه نیرنگ و دغلکاری خرد و ریز به چه حال و روزی درآمده بودند. مگر او می‌توانست چنین دیدگاه بی‌معنی و واپس‌گرایانه‌ای داشته باشد؟ دیگر این‌که می‌دانیم فردوسی میان سال‌های 1020 و 1026 گاه‌شماری عیسوی، هنگامی که سلطان محمود در اوج شهرت و قدرت بود در زادگاه خویش درگذشت. آیا می‌توان حتا برای لحظه‌ای اندیشید که محمود با آگاهی از این هجو، فردوسی را رها کرده تا به مرگ طبیعی بمیرد؟ اگر این هجو به دست سلطان می‌افتاد، آن‌گاه بی‌گمان فردوسی زهره‌ی آن نمی‌یافت که به خراسان نزدیک شود، با آن شبکه‌ی گسترده‌ای که محمود برای جاسوسی (اصحاب برید) داشت نه تنها در قلمرو خویش، بلکه بیرون از آن هم هر کجا که شاعر پنهان می‌شد او را می‌یافتند.

پس، متنی که ما در دست داریم از کجا آمده است؟ به ظنّ قوی، این نیز باید برساخته‌ی همان محافلی باشد که در آن‌ها داستانی هم که پیش‌تر دیدیم و تاب پایداری در برابر نقد تاریخی ندارد، پرداخته شده است. هر خواننده‌ی موشکافی خود می‌تواند به این باور برسد که همه‌ی بیت‌های هجونامه را جداگانه می‌توان در شاهنامه یافت (برای همین هم از نظر زبانی تفاوتی با منظومه ندارد). از این‌رو، می‌توان پنداشت که این هجو، بیت‌های پراکنده‌ای هستند که چکامه‌سرایی حرفه‌ای آن را از سروده‌ی فردوسی جدا و به یکدیگر پیوند داده است. شاید هم ترتیب دهنده، برای پیوند بیت‌های پراکنده به هم، برخی بیت‌ها از خود بر آن افزوده باشد. می‌نماید که بیت ناچسب

   کف شاه محمود عالی تبار

  نُه اندر نُه آمد سه اندر چهار

نیز به همین گونه پیدا شده باشد. این بیت اندیشه‌ی بسیاری از ادیبان خاور زمین (و نه تنها خاور) را که می‌کوشیده‌اند معنی تاریک و مبهم آن‌را بازگشایند به خود مشغول داشته است. آن‌ها بیش‌تر بر این پندار بوده‌اند که مصرع نامفهوم «نُه اندر نُه آمد سه اندر چهار» یاد آور معنی شماره‌ای حروف‌های الفبای عربی است، اما یک‌سره روشن است که بزرگ‌ترین شاعر پایان سده‌ی دهم ـ آغاز سده‌ی یازدهم میلادی به این گونه بازی‌ها دست نمی‌یازیده است، تا پیش از سده‌ی پانزدهم میلادی چنین شیوه‌هایی معمول نبوده‌است. سپس، به این پندار رسیدند که این مصرع، محمود را در پرده به بخل متهم می‌کند.[1] اما، راستی فردوسی چه نیازی داشته است که این اتهام را در پرده بیاورد؟ نخست این‌که اگر در کل، شاعری می‌خواست رسوایی محمود را هر چه بیش‌تر بر آفتاب اندازد می‌بایست شعر خود را همه فهم می‌سرود، نه این‌که پس از گذشت هزار سال کسی نتواند از آن سر در بیاورد. اگر بیاندیشیم که فردوسی از بیم خشم سلطان، اندیشه‌ی خود را در رمز و راز پیچیده، باز می‌بینیم که در همین هجویه، بی هیچ رمزی، به محمود سخت‌تر از این درشتی می‌کند. پیداست که در این جا منطق روشن نیست و این پندار جعلی و ساختگی بودن هجو را بیش‌تر می‌کند. با آن‌که در سده‌های پیاپی، هجویه با منظومه سخت پیوند خورده است با این همه روشن است که نمی‌توان برخی ناچسبی‌ها را در آن ندید.

[فردوسی و سروده‌هایش/ یوگنی ادواردویچ برتلس؛ ترجمه‌ی سیروس ایزدی.ـ تهران: انتشارات هیرمند،1370، صص43 ـ 46]



1. نمونه را بنگرید: جمال زاده، سید محمدعلی ـ «نه اندر نه امد سه اندر چهار»، مجله ی مهر، سال دوم، شماره ی 5، ص 425 ـ 434.

اوزیر حاجی بیوف و فردوسی


Uzeyir Hajibeyov

1885-1945

بیشتر آثار اوزیر حاجی بیوف بر منبای داستان ها و افسانه ایران ساخته شده. با کلیک روی نامش از او بیشتر خواهید دانست. ولی در اینجا می خواهم اشاره ای به اپرای رستم و سهراب او بکنم. بخش از این اپرا روی فیلمی به همین نام، ساخته ی  بوریس کیمیاگروف  که قبلن از وی در همین وبلاگ یاد شده است را در آدرس زیر می توانید ببینید.


Rustam ve Zohrab  رستم و سهراب


چند خطی از اپرا را برایتان می نویسم.


رستم:

*.......... نام  ِ تو چیست؟

 چه جویی، شب تیره؟ کام  ِ تو چیست؟

تهمینه:

..................تهمینه ام

 تو گفتی که از غم به دو نیمه ام

یکی دخت شاه سمنگان منم

پزشک هزبر و پلنگن منم

به گیتی، ز شاهان مرا جفت نیست

 چو من، زیر چرخ بلند، اندکی است

کس از پرده بیرون ندیده مرا

نه هرگز کس آوا شنیده مرا

به کردار افسانه از هر کسی

شنیدم بسی داستانت بسی





پوستر اولین اجرای اپرا در باکو و در تاریخ 1910


ببینم کسی می داند که در سال 1910 ملت ایران و حاکمانش در چه اوضاع و احوالی بوده اند  و چیزی از تاریخ هنر در آن زمان می داند؟


*

نقطه ها در متن شاهنامه هست ولی مسلم است که در اپرا نیست.

شهریار و فردوسی


محمدحسین شهریار


مثل فردوسی آدمی که خدای

در سخنش آفریده بی همتای

آن که چون او به شعر نابغه نیست

گو خدای سخن مبالغه نیست

آن که آزادگی ازو زاده است

درس میهن پرستی او داده است

آن که ما را دلاوری آموخت

سرفرازی و سروری آموخت

آن که ما را زبان بسته گشود

پارسی را روان نو بخشود

نام ایران بزرگ کرد و بلند

سزد ایرانیان بدو بالند

تا ز شهنامه در خروش آمد

خون ایرانیان به جوش آمد

زنده کرد از صلای و خشوری

روح سربازی و سلحشوری

داد ما را شئون ملی یاد

تا که در ما غرور ملی زاد

ملت ما رهین منت اوست

ملتی گر به جاست، ملت اوست.


(محمدحسین شهریار  - دیوان اشعار )

از نشریه جشنواره توس - 1354 به کوشش ضیاالدین سجادی

مرتضا مطهری و فردوسی


در تمام شاهکارهای بشری مثلا ادبی یا صنعتی، پیدا خواهید کرد شاهکاری را که دیگران هر چه تلاش کرده ‏اند نتوانسته ‏اند مثل آن را بیاورند. مثلا می‏گویند در حماسه، هزار سال است که شاهنامه فردوسی به وجود آمده است و بعد از آن خیلی افراد دیگر خواسته ‏اند شعر حماسی بگویند ولی نتوانسته ‏اند مثل او بیاورند. واقعا همه شعرای فارسی زبان دیگر از هزار سال پیش تا امروز ناتوان بوده ‏اند که مثل فردوسی حماسه بگویند.


کتاب نبوت - معجزه چیست؟ ص 101


نصرالله فلسفی و فردوسی


نصرالله فلسفی


فردوسی آرزومند بازگشت آزادی و عظمت فرمانروایی ایران بود و مانند نیاکان خویش آرزو داشت که شاهی از نژاد پاک ایرانی و از نسل شهریاران ایران، بر وطن او حکمران شود. پس ایران دوستی، او را برانگیخت که تا تواند در زنده کردن نام و نشان از یاد رفته ی ایران بکوشد و روح آزاد منشی و استقلال جوی ایرانیان را که گذشت ایام و تسلط بیگانگان آن را ناچیز کرده بود تقویت کند.


(نصرالله فلسفی  - وطن پرستی فردوسی - فردوسی نامه ی مهر )

از نشریه جشنواره توس - 1354 به کوشش ضیاالدین سجادی

محمد قزوینی و فردوسی


محمد قزوینی


"چون بالطبیعه رغبت مردم به حفظ شعر بیشتر از نثر بوده و در نتیجه توقر دواعی نقل و استنساخ قصص منظوم به مراتب بیشتر از نقل و استنساخ قصص منثور است، بخصوص قصصی که از قبیل حماسه ملی و داستان پهلوانان و دلاوران قدیم قوم باشد، آن هم نظم شاعر ساحر  زبردستی مانند فردوسی، بدین مناسبات ظاهرن طولی نکشیده که شاهنامه ی فردوسی سایر شاهنامه های متفرقه را بکلی از میان برده است."


(محمد قزوینی - تمهید کلام بر مقدمه قدیم شاهنامه- بیس مقاله ی قزوینی به اهتمام عباس اقبال )

از نشریه جشنواره توس - 1354 به کوشش ضیاالدین سجادی

چرنیشفسکی برای اجرای نقالی در سال 1853 از دبیرستان اخراج شد



وارانوف از شاگردان دبیرستان ساراتوف که بعد ها منشی شخصی چرنیشفسکی و هم نویسنده ی نام آوری شد می گوید « نیکلای چرنیشفسکی ، شنوندگان خُردسال خود را به هیجان می آورد و احساسات شاعرانه آن ها را بیدار می‌کرد ... یادمان است که چون او داستان رستم و سهراب را با هنری والا و حیرت انگیز می خواند همه اشک از دیده می‌ریختیم . . . او گویی به هیبت قهرمانان فردوسی درمی آمد و مطابق مضمون و ماهیت هر یک از چهره ها ی اثر ، صدای خود ، آهنگ شعر خوانی و گردش روحی و جسمانی خود ( قدم زدنش را ) تغییر می داد . گویی که در روند رویداد و عالم تصویر فردوسی حلول کرده باشد » و این کار آنچنان عظیم بود که توجه جاسوسان تزار را به خود جلب کرد تا جایی که در سال 1853 منجر به اخراجش از دبیرستان شد .

حسین لرزاده

 برداشت از اینجا


حسین لرزاده و ارباب کیخسرو شاهرخ نماینده اقلیت زرتشتی مجلس در کنار آرامگاه فردوسی در حال ساخت، (سال 1312 شمسی)

Lorzadeh 1936.JPG

نام اصلیحسین لرزاده
زادهٔ۱۲۸۵
تهران، ایران
درگذشت۲۴ شهریور ۱۳۸۳
تهران، ایران
ملّیتایرانی
حوزه فعالیتمعماری
سبکمعماری ایرانی
آثارآرامگاه فردوسی، کاخ مرمر،کاخ شهوند، مسجد اعظم (قم)، مسجد سپهسالار، آستانه حرم حسین بن علی
جوایزمدال فردوسی (۱۳۱۳)،

مدال درجه اول همایون (۱۳۲۹)

سعید نفیسی و فردوسی


سعید نفیسی

1274-1345


در میان سرایندگانی که از دوده ی آدمی پدید آمده اند، دو سه تنی بیشتر نیستند که سزاوار عنوان شاعر جهان باشند. از میان شعرای ایران این مقام خاص فردوسی و خیام است. خیام نیز جای فردوسی را نتواند گرفت. زیرا که شاعر خواص هر امتی است. اما فردوسی شاعر همه کس و همه جاست. هم در رزم جای دارد و هم در بزم. هم معلم اخلاق است و هم مصور رذایل و پستی های آدمی.  هم متفکر صاحب اندیشه و اندرز گوی خردمند است و هم داستان سرای فرح انگیز ِ اندوه زدای. هم سخن برای پیران دارد و هم برای جوانان. هم با مرد دم ساز است و هم با زن. هم با دانا هم داستان می شود و هم با نادان. هم یار توانگران است و هم دمساز تهی دستان. هم ندیم نیک بختان است و هم زانوی تیره بختان.

شاهنامه او دریای بی کرانی است که هر که در آن فرو رود تهی دست بر نمی گردد.


(سعید نفیسی1345-1274 - فردوسی شاعر جهان - فردوسی نامه ی مهر )

از نشریه جشنواره توس - 1354 به کوشش ضیاالدین سجادی