نیم رخ آندره (درویش) سوروگین
برای ژانت لازاریان
او، اولین کسی است که در فارسی؛ نقاشی غیر آموزشی و عامیانه ای را که، در قهوه خانهها به دیوار میآویختند، با مینیاتور (که نوعی نقاشی تزئینی و کلاسیک محسوب میشد) تلفیق داد و ژانر جدیدی در هنر نقاشی به وجود آورد. تا پیش از او نقاشی قهوه خانه ای جزء تبارشناسی تابلوی هنری تلقی نمیشد و عموماً این آثار را نقاشان ساختمان و گچ کاران (از روی وقایع مذهبی و پهلوانیات شاهنامه فردوسی) در قهوه خانهها و نشیمنگاه کارگران نقش میزدند. مینیاتورسازان مهم اوایل قرن شمسی در تهران اغلب تحت تأثیر قلم وی اند. یعنی او متخصص مینیاتور کلاسیک هم بود. تخصص او، تا پیش از آن که به آثار تلفیقی دست یازد، مینیاتور به سبک چین و ایران قدیم را به یاد میآورد. او از کودکی شیفته کلکسیون مینیاتوری بود که پدرش از سالهای دور برای خود آلبوم میکرد.1 بعدتر از روی آثار او، که تلفیقی از این دو نوع بود، ژانری پدید آمد، که به نقاشی قهوه خانهای موسوم شد. برای اولین بار خطوط پهن و بیدقّت در کنار ظریف کاری مینیاتوری دیده شد. برای اولین بار در حالتهایی مینیاتوری، تاشهایی از رنگ پهن به وجود آمد و، مهمتر از همه، برای اولین بار اعضای بدن از قرینه افتاد و بدن بزرگنما و کوچک انگاری شد. مینیاتور، که همه قوّتش به تقارن و تساوی بود، ظاهراً از ریخت افتاد و برای اولین بار دست از پا کشیدهتر و نیمتنه شخصیت درون کار از زیر تنه دو برابر نشان داده شد.در کار جدید او دیگر پنجه دست لزوماً برابر با اندازه قلب انسان نبود و ریش رستم گاهی از اندازه پاهای او بزرگتر نشان داده میشد. این نوع کار، مینیاتور را که عرفاً تجلّی مثالی عالم در ظرف کوچک میدانستند، بی اعتبار میکرد و نشان میداد: تصاویر ما از اسطورههای قومی و مذهبی همانند سخنی است که درباره آنان به تهییج میگوییم. و این یعنی غلوّ و بزرگنمایی!
او خطوط ظریف مینیاتور را به بوم نقاشی آورد، اما با استفاده مکرر از رنگ سفید، برای قطرههای اشک و غیر طبیعی نشان دادن سفیدی دندان و رنگهای گرم مذهبی و خصوصاً جدید کردن لوازم و وسایل درون تابلو، با تطبیق زمان حال در حقیقت دانش مینیاتوری خود را در زیر رنگهای قهوه خانهای پنهان میکرد. در دهه آغازین و دهه 20 شمسی و در شرایطی که مدرسه صنایع مستظرفه حکماً نقاشی کلاسیک را (به دور از آموزههای نوین) مهمترین صنعت در عرصه آموزش وپرورش ایرانی قلمداد کرده بود، نقاشی قهوهخانهای را به ظرافت مینیاتور آورد و، در حقیقت، برای نخستین بار مینیاتور را از فضای مغولی- چینی و ساحت افلاکی به فضایی ایرانی و خاکی تبدیل کرد. اولین نمایشگاه نقاشیهای تلفیقی او در دانشسرای عالی (دارالمعلمین) به سال 1313 شمسی از مهمترین اتفاقات هنری آن دوره بود. تصاویر تابلوهای او، بیشتر از این که مبتنی بر ارائه تصویر از میان اشعار باشد، تصاویری ساده و جدیدنما و تزئینی از خیالی معاصر اند. سبک او نزدیکیهایی به نقاشیسبک قاجار دارد، اما، از ظرایف و ریزنگاریهای این سبک به دور است. به علت خاصیت از ریخت افتادن اسطورههای خیالی و شعری؛ در کار او، وی را به این مسأله متهم میکردند که این آثار هرگز توانایی آن را ندارند شکوه بزمهای سنگین رزمهای شاهنامه را بازگو باشند. در حقیقت، درویش البسه جنگاوران را به اندام شخصیتهای تابلوهای شاهنامه میپوشاند، اما چشم و گوش و لب و افههای مینیاتوری به اندامها میداد. قسمت اعظم تابلوهای شاهنامه او شبیه به تابلوهای مجالس تعزیهاند. و اتفاقاً اساس کار او همین بود. میخواست با تلفیق جهان زمینی (در هنر نقاشی قهوهخانه) جهان آسمانی و غیر قابل باور مینیاتور را جلوه ای طبیعیتر دهد. در حقیقت، او اولین کس است که خوانش جدیدی را از مینیاتور در عالم این ژانر به نفع زمانه خود دارد. تا پیش از او هیچ نقاشی نتوانسته بود خوانش خود را از یک اثر ادبی- داستانی، این اندازه به دوره خود تطبیق دهد. این تابلوها در قسمت پایین- اما در دل اثر و نه در حاشیه- امضای «رقم درویش» دارند، و این عنوانی است که قدیم و جدید را به هم تلفیق میکرد. او غالباً رنگهای شلوغی در تابلو استفاده میکند. هرچند کوه و دمن و دشت طبیعی است، اما، استفاده از یک رنگ غیر طبیعی، حالتی دیگرگونه را در چشم ظاهر میکند. مهمترین هنر او این است که بدنهای مینیاتور را مثل نقاشی قهوهخانه بدون تناسب میسازد و فضای کاراکتری را در نقاشی، مثل مینیاتور زیرسازی میکند. در تابلوهای او از روی اشعار خیاملباس اشخاص را از قاب طرح بیرون میآورد تا بیننده را بیاگاهاند که: جز فنون نقاشی مترقی معاصر، ارادتی به ابداع گریهای کمالالدین بهزاد و مینیاتور سبک هرات دارد. تمام بحثها بر سر تابلوهای او از دیوان شاعرانی چون خیام، حافظ و فردوسیاست. در همان سال اولین نمایش آثار، تقریباً اغلب سرشناسان تهران و مستشرقین و مستشاران اروپایی، که در پایتخت بودند، درباره او مطلب نوشتهاند و حرف زدهاند. حتا این نمایشگاه، دوستی دورادور او و صادق هدایت را به یک رابطه عمیق تبدیل کرد، آنچنان که در همین سال از روی تابلوهایی که درویش از اشعار خیام ساخته بود، هدایت شیفته شد«ترانههای خیام»اش را بنویسد.2 هرچند به علت نداشتن امکانات مالی و مادی جهت چاپ رنگی، به صورت تک رنگ (سیاه وسفید) و در اغلب نسخهها کم رنگ دیده میشوند. رابطه صادق هدایت با درویش و رفت وآمدها و میهمانیهای گاه به گاه باعث میشود، او هم جزو حلقة گروه رُبعه جای گیرد. حضور رفاقتی او در کنار مقتدرترین نویسنده زمانه اما از مردم دور؛ باعث میشود مخاطب نزد نقاش نادیده انگاشته و کار به دور از سفارش و عقیده یا عقده مردم ساخته شود.
آقا بزرگ علوی، در همان ایام، در یادداشتی با عنوان «هنر در ایران جدید» و با تأکید بر عنوان «جدید» چند نفر را متجددان فرهنگ و هنر ایران دانست و از جمله گفت، نوشین در تئاتر، مین باشیان در موسیقی، آندره سوروگین در نقاشی و هدایت در ادبیات؛ مهمترین افراد موجوداند، و این دقیقترین بررسیای بود که میشد از آن ایام در فرهنگ معاصر صادر کرد. هرچند او در انتهای این مطلب نوشت، اینها یکی بر سر خودشان و یکی بر سر هنرهایشان میزنند و بدبختانه خودشان هم مثل این که نمیدانند که علت عدم موفقیت آنها چیست...، و البته حرف او درست بود و هر چهار نفر بعدتر از ناکامترین هنرمندان ایران تلقی شدند. درویش بعد از نمایشگاه سال 1313، یکی دو بار بیشتر نمایش آثار در ایران نگذاشت. یک بار هم از او دعوت شد، و این زمانی بود که او دیگر داشت یک شهروند آلمانی به حساب میآمد. سرنوشت او همچون ته نوشت دیگر هنرمندان غریب گرد آن سالهای ایران سرشار از نکته و اهمیات است. امروزه دیگر نامی از او و آثاری از وی را به یاد نمیآورند، اما آثار بسیاری که در یادهای مردم جدید مانده، تأثیری از نقاشی درویش را با خود دارد.
چون هر نوجوان دیگر تهرانی، که دست خانواده اش به جیب و دهان میرسید؛ در مدرسه سن لوئی درس خواند و بعدتر برای مدتی معلم آنجا شد. سن لوئی را کشیشان لازاریست کاتولیک اداره میکردند و به موازات شروع جنگ جهانی اول از ایران خارج شده و جا را برای معلمین ایرانی خالی کرده بودند. به علت کمبود معلم، همانها که دانش آموز سالهای قدیم مدرسه بودند، معلم آنجا شدند و درویش هم یکی از اینان بود. درویش با لهجه ای که داشت، هم ارمنی و هم روسی خوانده میشد، هرچند بچه ناف تهران بود. پدر او، که سالها پیش از روسیه (گرجستان؟!) به ایران مهاجرت کرده بود، همسری ارمنی- ایرانی اختیار کرد و به کل خود را ایرانی میدانست. آندره، به واسطه آشنایی با خانقاهی در حوالی پشت خندق (پیچ شمیران زمان قدیم) نام خود را درویش کرده بود. در ابتدا، رفته بود چون پدر، از دراویش عکسبرداری کند، اما جذبه یک شیخ او را دست پرورده راه دیگری کرد. در تابلوهایی که از این پس میکشید، از پی یک سنت اهل حقی خود را «درویش دست پرورده ایران» مینامید. مدتی در عکسخانه پدر سرگرم به عکس انداختن شد، اما پول درآوردن را رها کرد و با توصیه دوستان ادیب خود به هنر نقاشی رو آورد. شب نشینیهای او با جوانان ادیب و هنرمند تهرانی در دهة آغازین این قرن معروف است.3
او پسر یکی از اولین سینماداران تهران و مهمترین عکاس تاریخنگار دوره واپسین قاجار بود. پدرش در تهران قاجاری از پرنفوذترین و محبوبترین غیر ایرانیانی بود که به واسطه هنر عکاسی، زبانزد خاص و عام شده بود. تقریباً همه خانوادههای سرشناس به عکسخانه او میرفتند و برای خانواده هزارفامیل، داشتن عکسی از چهره خود، که کار آنتوان خان روسی باشد، افتخاری اعیانی تلقی میشد. مردم نودیده تهرانی در بحبوحه شرایط شلوغ مشروطه و در سالهای 1288 و پس از آن (زمانی که هنوز دو سینما بیشتر در پایتخت ایجاد نشده بود) در روزنامهها و خبرنامههای دیواری؛ در سطح شهر به دنبال خبری بودند که آنتوان خان و مسیو پاته میدادند و آن دال بر این موضوع بود که: امشب در خیابان علاءالدوله، مقابل بانک استقراضی، در آپارتمان اردشیرخان از طرف مسیو پاته و مسیو آنتوان خان و کمپانی تماشاخانه سینماتُگراف، پردههای نوظهور، که مستقیماً از پاریس فرستاده میشود و از اول غروب به تماشا مینهند، مشتاق بودند! در خانواده پدری صادق هدایت عکسهای آنتوان خان بر سر زبان بود. پسر این عکاس غریب گرد، در سال 1275 شمسی، در تهران متولد شد و در نیمه دوم دهة اول (از سال 1307 به بعد) رفیق شفیق صادق هدایت و ادبای سرشناس دیگر پایتخت شد. بعدتر، به واسطه گری هدایت، او امکانات جدیدی یافت، هنر خود را در دو سوی شرق و غرب به چشمان ذوق دار و هنربین، بشناساند. دوست مشترک آن دو، مجتبی مینوی، در جلسة سخنرانی خود در 25 فروردین 1331 درباره هدایت، آنجا که از سخاوت او و دلسوزی اش صحبت میکرد، گفت:یک روز [هدایت] گفت، یک نفر نقاش است. آندره سوروگین اسمش است، اما خودش را درویش پرورده ایران مینامد. پدرش یک عکاس روسی بوده و مادرش یک ارمنی. خیلی به شاهنامه علاقه دارد. چهارصد مجلس تصویر از شاهنامه ساخته است. بیا برویم کارش را ببینیم. ما هم رفتیم و دیدیم و پسندیدیم. یک هفته بعد مرحوم ذکاءالملک فروغی و آقامیرزا ابوالحسن خان فروغی را به دیدن نقاشی او بردیم. یک ماه بعد، به دستور وزارت معارف، تالار عمارت بزرگ دانشسرای عالی- که تازه بناییاش تمام شده بود- برای نمایش نقاشیهای او تعیین شد. و نامههای دعوت روز نمایش را رئیس الوزراء، ذکاءالملک فروغی امضا کرد و نمایش دو ماه مفتوح بود. پس از نمایش، جماعت ارامنه تهران، که تا آن وقت چندان علاقه ای به درویش نقاش و شاهنامه فردوسی نشان نداده بودند، مجلس مهمانی باشکوهی برای تجلیل نقاش ترتیب دادند و به وجود او افتخار کردند.4
اما، این تشویق چاره کار و گره زندگی مالی درویش و زن و فرزندش را باز نکرد. بعدتر هم چاپ صد تابلو در شاهنامه ای که مینوی تصحیح کرده بود و در برلن منتشر شد، نتوانست مشکلات او را حل کند. هرچند نیم قرن بعد، به علت همین آثار و تداوم آنها در کشور آلمان، مردمان آن کشور وی را شهروند هنرمند خود خطاب کردند (او بعدتر برای همیشه در آلمان اقامت گزید). فقر و فلاکت در این دوره، در میان هنرمندان، مرسوم بود. کار ابداعی و خلاقانه را عوام و توده حمایت نمیکردند. هنوز تابلوهای شاگردان سنت گرای کمالالملک و نقاشان دست چندم مدرسه او چندین برابر آثار مدرن در محافل و جاها خریدوفروش میشد، و به تلاش همان شاگردان حتا گاهی در مجامع، نقاشیهای درویش را به تمسخر نشان یکدیگر میدادند که: چرا مثلاً در تابلویی از حالات رستم در شاهنامه، دستهای او از پاهایش بزرگتر تصور شده؟ اما در میان این همه توده و تفکرات توده ای کسانی هم بودند که جور دیگری مینگریستند. بااهمیت ترین مطلب درباره درویش و اولین نمایشگاه او را مجله دنیا در زیر عنوان «چند اطلاع مفید» نوشت و در آنجا به صورت علمی متذکر شد: «نمایشگاه نقاشیهای درویش از نظر هنری جالب توجه است. درویش سعی کرده است که به اسلوب ریزه کاری ایران شکل و صورت تازه و جدیدی بدهد؛ یعنی آنچه را که قدیم با خطهای نازک و ریزه کاری مجسم میکرده و برای هر نقشه سالها وقت صرف میکردند، درویش با رنگ و با حرکات مخصوصی، به شکل درآورده است ... درویش با این اختراع و کشف هنری خود، در عین این که کاملاً از اسلوب ایرانی پیروی کرده و حتا صورتها را نیز آنجایی که لازم دانسته مطابق اسلوب ایرانی، چینی، مغولی کشیده است، مع هذا در رنگ آمیزی و حرکات تجسم احساسات، کاملاً متجدد و ترقی خواه است.»
البته کار جدید و نوآورانه درویش بسیار مورد تازیانه حرف دیگران قرار گرفت؛ چون بیشتر از آن که مبتنی بر دقایق و مشخصات ذکر شده در متن اشعار باشد، تصاویری بیشتر ساده و تزئینی بودند. در حقیقت، درویش برای نخستین بار در مقابل نقاشانی چون تجویدی و خیالیسازان دیگری که متن اشعار کلاسیک فارسی را نقش میکردند، ایستاد و نشان داد، لزوماً پیرمرد اشعار خیام شخصیتی صاف و صوف ندارد، بلکه ای بسا که شخصیتی خنزرپنزری باشد. بر اثر فقر زیاد بعد از اولین نمایشگاه، به حمایت هدایت و تلاش مسعود فرزانه، به هند رفت، بلکه به واسطة شین پرتو، که از شاعران پیشتاز دهة 20 بود و حالا حکم سرکنسولگری سفارت ایران را در هند داشت، کمک و حمایت شود. او حتا خرج سفر را به اعتبار هدایت از دوستان قرض کرد و به وعده فروش آثار و بازگشت به تهران، زن و پسر کوچک خود را ترک نمود. در دهلی به حمایت و پیگیری شین پرتو در «کاووسی جهانگیرهال» نمایشگاه بزرگی از صد تابلوی خود را، که همراه برده بود، تشکیل داد. به خواهش شین پرتو چهار تابلو از این آثار را (که از روی شاهنامه کار شده بود) موزه هنرهای زیبای بمبئی خریداری کرد. اما رقم فروش این آثار بدهی کرایه سفر را تأمین نمیکرد. ناچار با توسل به اعتبار پرتو و تأکید هدایت به او یک صد تابلو از وی به واسطه وزیر دارایی نظام حیدرآباد دکن خریده میشود. و این غمانگیزترین پیش آمدی است که «هنر ایران» نخواهد بخشود. سوروگین به سرعت به تهران بازگشت و پس از جنگ جهانگیر به اروپا فرار کرد. مدتی اسیر آلمانها شد، اما در اسارت هم متوجه هنر او شدند و کمی بعد در کمال آزادی در اغلب کشورهای جهان آثارش را به نمایش گذاشت. رنگ روغنها، آبرنگها و گواشهای او امروزه اعتبار هنری در پاریس، لندن، بروکسل و برلین اند. به روایت ژانت لازاریان: درویش تعداد دویست تابلو از داستانهای شاهنامة فردوسی و مضمون رباعیات خیام را، که در مدت بیست سال کشیده بود، با خود به هند بُرده و فروخته است ... و این سند ننگینی است از وزارت فرهنگی که به جای خرید آثار هنری، ذهن هنرمند را میخرید! بعد از مرگ هدایت، آندره سوروگین هم از اسم و رسم ناپدید شد. پنجاه سالی از وی ایران بیخبر بود، تا در دهه 70 گزارشی از ژانت لازاریان (هنری نویس سالهای قدیم) در مجله دنیای سخن، او را پیدا کرد. اما چه دیر و چه غریب نواز! درویش آندره سوروگین در تهران به دنیا آمد، از خفقان تهران فرار کرد و همچون دو دوست گرمابه و گلستان خود (هدایت و نوشین) در خارج از ایران نفله شد. اما یک قرن زندگی کرد. در تمام طول زندگی صدساله دیگر نخواست به ایران بیاید. نخواست فارسی حرف بزند. نخواست حتا زادگاه خود را به یاد آورد. اما زیر تابلوهایش تا این آخری مینوشت: درویش دست پروردة ایران! لازم به تذکر است که برای نوشتن قسمت باورهای هندی کتاب «بوف کور»، هدایت از آموزهها و دیدنیهای درویش سوروگین از دهلی و بمبئی استفاده کرد؛ چون در زمان نوشتن «بوف کور»، هدایت وارد هند نشده بود، هرچند «بوف کور» در اولین چاپ، در بمبئی و در سال 1315، منتشر شد.6
آثار درویش سوروگین، اگر که از اکناف جهان گرد میآمد و اگر که آثار او در اینجا خریده میشد، ما خود «بوفکور» دیگری در هنر نقاشی میداشتیم. دردهای مشترک، مرگهای مشترکی را میپذیرد و درویش سوروگین چه قدر در زندگی، با هنرمندان زمانه ما اشتراک دارد. گویی که هیچ هنرمندی نمیمیرد، بلکه کشته میشود.
پی نوشت
1- بنگرید به یک کار کلاسیک از او، پیش از آن که تغییر روش دهد به نام سیمرغ و اژدها که طرحی است سیاه قلم در کتاب: تاریخ عکاسی و عکاسان پیشگام در ایران، یحیی ذکاء، چاپ دوم، نشر علمیو فرهنگی، 1384، ص 140.
2- ترانههای خیام، مصحح صادق هدایت، بی ناشر، 1313، سربی، 116 ص. این کتاب در چاپ دوم با قطع وزیری به سال 1334، در 111 صفحه، منتشر گردید.
3- بنگرید به انبوه عکسهایی که از جلسات شب نشینی و عصرگردی آن زمان در خانة کسانی چون مجتبی مینوی، عبدالحسین نوشین، مسعود فرزاد و مهمان پذیرهای صحرایی اطراف باغهای پایتخت گرفته شده و ببینید در اغلب عکسها درویش حضور دارد. غالب عکسهای بجا مانده از صادق هدایت، که در ایران گرفته میشد، کار درویش است. نظر کنید به عکس های ارزشمندی از هدایت و درویش و چهرههای آشنای دیگر آن زمان در کتاب: حسرتی، نگاهی و آهی، نشر دید، چاپ 1379.
4- به نقل از: عقاید و افکار دربارة صادق هدایت پس از مرگ، نشر بحر خزر، 1346، ص 107. و بنگرید به توصیف این شب از نگاه مرتضی کیوان در نامه ای به مصطفی فرزانه در کتاب: بن بست، نشر تاریخ ایران، 1374، ص 157.
5- مجله دنیا، شمارة 5، خرداد 1313.
6- دقت کنید به گفتة شین پرتو که بارها در سالهای قدیم چاپ شده و مبنی بر این است که: به همراه هدایت توُی کشتی به سمت بمبئی بودند که او نسخه ای از «بوف کور» را، که با ماشین تحریر مارک «اریکای آند» تایپ شده بود، نشان او داد. و این تأکید که: هدایت خود گفته بود، اطلاعاتی را دربارة هند، که در «بوف کور» آمده، از درویش، که از بمبئی به تهران آمده بود، شنیده و به کار برده است.
http://www.artonlines.com/artist/owner/7745/%D9%85%D9%88%D8%B3%D8%B3%D9%87_%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B9%D9%87_%D9%87%D9%86%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%AA%D8%AC%D8%B3%D9%85%DB%8C/170#