« ملک الشعرای بهار » ///
ای حکیم نامی ای فردوسی سحر آفریــن / ای به هر فن در سخن چون مرد یک فن اوستاد -
شـور احـیـای وطـن گـر در دل پـاکـت نـبـود / رفـته بـود از ترک و تـازی هـستی ایـران بـه بـاد -
نیست غم گر حرمتت اهل زمان نشناختند / هـر هـنـرمـنـدی بـه عصر خویش محروم اوفتاد –
« ملک الشعرای بهار » ///
تاریخ سیستان از قدیم ترین آثاری است که از شاهنامه فردوسی و علت رد آن از طرف سلطان محمود غزنوی،
« اینچنین » سخن گفته است :
«ابوالقاسم فردوسی شاهنامه به شعر کرد و بر نام سلطان محمود کرد و چندین روزهمی برخواند. محمود گفت همه شاهنامه خود هیچ نیست مگرحدیث رستم و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست. ابوالقاسم گفت: زندگانی خداوند دراز باد. ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد اما این دانم که خدای تعالی خویشتن را هیچ بنده چون رستم دیگر نیافرید.» ///
***
و
فرخی سیستانی مجیز گوی دربار، در برابر زخمی که شاهنامه فردوسی به قلب سلطان محمود غزنوی زده، او را
« اینچنین » دلداری می دهد :
اندر آن وقـت، که رسـتم، به هـنر نام گرفـت / جنگ بازی بُـد و مردانِ جهان، سست سگال -
گر بدین وقـت، که تو رزم کنی، زنـده شــود / تیرِ ترکانِ ترا، بوســــه دهد، رســـــــتمِ زال - ///
و درجای دیگر:
شجاعتِ تو، همی بِســتُـرَد ز دفترها / حدیثِ رستمِ دستان و نامِ سامِ سوار - ///
باز فرخی به شاهنامه، بد می گوید تا خاطر آزرده سلطان را تسلی داده باشد :
نامِ تو، نام همه شـاهان بِسـتُرد و بِبُـرد / شـاهنـامه پس از این هـیج ندارد مقدار - ///
درجای دیگر:
همه حدیث ز محمود نامه خوانَد و بس / همانکه قصه ی شــهنامه خوانَدی همـوار - ///
درجای دیگر:
گفتا: چنو دگـر به جهان هیچ شــــه بوَد؟ / گفتم: ز من مپـرس، به شـهنـامه کـن نگاه -
گفتا: که شـاهنـامه دروغ است ســـربـسر / گفتم: تو راست گیر و دروغ از میان بِکاه -