«از فردوسی نامه»
سروده ای از زنده یاد پژمان بختیاری
گر آگاهی از دوره باستان |
|
شوی خود بر این گفته هم داستان |
که پیوند هر کشور است از زبان |
|
زبان در تن ملک باشد چو جان |
زبان است مایه برازندگی |
|
برازندگی میوه زندگی |
کرا شد زبان نیاکان ز دست |
|
ز آزادگی دیده بایدش بست |
زبان گر برون شد ز هم خانگی |
|
کشد کار خویشان به بیگانگی |
زبان است پیوند هم کشوران |
|
درود خدا بر زبان پروران |
****** |
||
چو تازی زبان گرم بازار شد |
|
زبان نیاکان ما خوار شد |
سخن گفتن پور قحطان پدید |
|
شد و پارسی پرده بر رخ کشید |
بجنبید از هر کران خامه ها |
|
به تازی زبان کرده شد نامه ها |
به فرهنگ و دستور تازی زبان |
|
بسی پارسی مرد شد تر زبان |
یک از دیگری داوری خواسته |
|
به کین زبان نیا خاسته |
همان صالح بد رگ بد سرشت |
|
که دیوان به گفتار تازی نوشت |
نه آتش به گفتار اندیشه زد |
|
که بر ریشه کشوری تیشه زد |
چو دانش نشان گشت تازی زبان |
|
سوی نیستی شد به بازی زبان |
تبه گشت بخت و سیه گشت هور |
|
بلندی شد از نام ایران به دور |
به یک باره از گردش ماه و شید |
|
بریده شد از نام ایران امید |
که از یاری اورمزد بزرگ |
|
پدیدار شد رادمردی سترگ |
سخن آفرینی که چرخ بلند |
|
ندیده چنو در سخن ارجمند |
به ما داد از آن نامه خسروی |
|
روان با سخن گفتن پهلوی |
بجنبید دل های دل مردگان |
|
بجوشید خون های افسردگان |
ز نو، بی روانان روان یافتند |
|
به تن خون و در سینه جان یافتند |
بود روشن این گفت و نتوان نهفت |
|
به ویژه که استاد فرزانه گفت: |
"بسی رنج بردم درین سال سی |
|
عجم زنده کردم بدین پارسی" |
****** |
||
شهنشه ز اورنگ و افسر گذشت |
|
که در آسیا آبش از سر گذشت |
سر تاجور بر سر تاج رفت |
|
بر و بوم ایران به تاراج رفت |
نه تنها به تاراج پرداختند |
|
که ما را چو اهریمنان ساختند |
ربودند گوهر به یغماگری |
|
نهادند آیین بدگوهری |
دروغ و دو رنگی و رشک و ددی |
|
ستمکاری و کین و نابخردی |
که این سان بود خوی یغماگران |
|
نیاید نکویی زبدگوهران |
"ز بدگوهران بد نباشد عجب |
|
نشاید ستردن سیاهی ز شب" |
****** |
||
دکانی است شهنامه، آراسته |
|
نهاده در آن گونه گون خواسته |
زهرگونه کالا نماید تو را |
|
توانی گرفت آن چه باید تو را |
بر آنم که دانای فرخ سرشت |
|
بر این نامه با دست یزدان نوشت |
که با مردم این گفت ستوار نیست |
|
کسی را بر این بارگه بار نیست |
نبیند دگر باره چرخ کهن |
|
به گیتی چنین پهلوانی سخن |