آیدین سلسبیلی:
«خودم را می دیدم که در میان علفزار وسیعی از تپه ماهورهای سرسبز و منتهی به آسمان آبی راه می روم. جریان هوای اطرافم با نظم خاصی ، هر چند لحظه یک بار شدت می یافت و دوباره آرام می شد.. بادی که هر لحظه می وزید، از سرعتم می کاست و گویی دعوتی بود برای یافتن دلیل.. به بالای تپۀ سبز هدایت می شدم که دشتی را پیش رو داشت. آنجا بود که پرنده ای عظیم یافتم با پرهای افشان سپید... او در مرکز دشت نشسته بود و بال های فراخش را به آرامی و با آهنگ همان بادی که می وزید تکان می داد... همۀ جریان هوای آن علف زار با حرکت بال های او ایجاد می شد.. به نزدیک پایش که رسیدم، چشمان زیبا و عمیقی دیدم که به من نگاه می کرد... از او پرسیدم:«تو سیمرغی؟» با صدایی مردانه بسیارآرام و متین گفت :بله من سیمرغ هستم، چه می خواهی؟»
...
از مقدمه کتاب: شاهنامه فردوسی متن کامل(بر اساس چاپ مسکو)/تصویرگر آیدین سلسبیلی
قیمت:صد و نود هزارتومان
نشر ژرف 1391
http://www.facebook.com/Shahnameh3d
با این که از بیخ و بن افسانه است ولی ای کاش سیمرغ را روی یک قله تصور کرده بود. متن را می گویم. اگر نه، نقاشی درست است. ولی .... سیمرغ و دشت؟
از سیمرغ هیچ تصوری ندارم یعنی دوست دارم یک نماد در ذهنم باشد ولی از دیدن تصورات گوناگون از سیمرغ خوشحال می شوم.
به هر حال خوشحالم که شما هم از این سیمرغ خوشتون میاد.
به به از این شکوه گیرا...
دست مریزاد بانوی مهربان
آمدی تهران بیا این شاهنامه با عکس های سه بعدی رو ببین خیلی مایلم نگاه اولتو ببینم.
همیشه لطف داری نیره جان
سپاسگزارم که سر میزنی
سیمرغ را شاید تا وقتی عطار -اگر اشتباه نکرده باشم و به دنبالش می گردم تا حرفم را تایید کنم- نسروده بود خیلی زیاد افسانه ای می دانستم. بعد از خواندن آن شعر دیدم که سیمرغ چیزی نیست مگر یک خرد جمعی در تصویری که در خیال هیچ کسی می به نگنجد.
بهترین تعریف از سیمرغ شاید همین باشد.
من دوست دارم یک سیمرغ توی خونه داشته باشم کنار سگ و شیر و ببر و جغد و کلاغ و چند فقره موجود دوست داشتنی دیگر... چَ کار کنم؟
سیمرغ که نگهبان ایران زمینه و تو همه خونه ها هست بقیه حیوونا هم تو خونه سختشونه بگذار زندگیشونو بکنند پس ببین اصلا ناراحت نباش
الان باید مثل یک دختر خیلی خوبی که مامانش دوستش داره و چهارزانو و دست به سینه نشسته بگم: چشم...