گرز گاو سر



گرز گاوسر فریدون و منشأ آن

مقاله 3، دوره 3، شماره 2، زمستان 1392، صفحه 39-57  XMLاصل مقاله (431 K)
نویسندگان
1 محمود جعفری دهقی؛ 2 مجید پوراحمد*
1دانشیار فرهنگ و زبان‌های باستانی دانشگاه تهران
2دانش‌‌آموختة کارشناسی ارشد فرهنگ و زبان‌های باستانی ایران دانشگاه تهران
برداشت از نشریه ادب فارسی انتشارات دانشگاه تهران
یا می توانید از اینجا دانلود کنید

 
ادامه مطلب ...

پریسا سیمیمن مهر: نقالی اساسا هنری زنانه است



بانو سیمین مهر نقالی یک هنر مردانه است اما زن ها آن را بهتر اجرا می‌کنند چراچنین اتفاقی می‌افتد؟
این بر می‌گردد به این که در واقع اولین قصه ها را مادران می گفتند، قصه گویی یک هنر و اتفاق زنانه است، یعنی ما اولین قصه ها را از مادران‌مان شنیده‌ایم ، من یک بار هم در گفت‌و‌گویی مطرح کردم، می‌توان گفت اولین نقال یا قصه‌گو یا روایتگر «شهرزاد» است که با آن ترفند زنانه ومهربانی که در گفتارش وجود داشته هزارو‌یک شب جان خود را در روایت قصه‌ها قرار داد، در گذشته ها به خاطر این که گوسان‌ها و قصه گویانی که بر سر چهارراهها مجبور بودند داستان‌ها را تعریف کنند و در پایان دوره ساسانی داستان سرایان دوره گرد داستان‌های بسیاری را مخصوصا داستان‌های رستم و نوادگانش را مثل شهریار و برزو را در گذرگاه ها بازگو می‌کردند، علتی شد که قصه گویی به این شکل به دست مردان افتاد، همین طور که به پیش می‌آییم در عصر حاضرچون جایگاه نقل و نقالی در قهوه‌خانه‌ها بود حضور زنان به خاطر مسائل مذهبی در این مکان ها امکان پذیر نبود، ولو این که ما زنانی داشتیم در اواخر دوران پهلوی بانوی نقالی بود به نام «بلقیس» که در مجالس زنانه نقل زنانه می‌گفت، حال یا ازشاهنامه بود یا از نوع دیگری، به هر روی به واسطه مسائل مذهبی زنان از این دایره خارج شدند، اما حالا که جایگاه نقالی فقط قهوه خانه ها نیست زنان توانسته اند باز هم وارد این عرصه شوند و فعالیت کنند، من فکر می کنم نرمشی که زنان در گویش خود دارند هنری است که مسلما مردها نمی‌توانند داشته باشند، شاید آن ها بهتربتوانند  مسائل پهلوانانه را به واسطه قدرت بدنی معنا کنند، اما قسمت‌هایی از شاهنامه هست که ظرافت‌هایی دارد که شاید از زبان ما زنان زیباتر بیان شود، به خاطر شیوه قصه گویی و این که این خاطره جمعی در ذهن ما زن ها وجود دارد و ما از دیرباز به قصه گویی و آن نرمش گفتار آشنا هستیم.
  نقالی به نوعی کهن ترین شکل بازگویی افسانه ها در ایران است، این را فقط به ایران می‌توانیم اختصاص بدهیم یا این شیوه را در کشورها و نقاط دیگر جغرافیایی هم داشتیم؟ آیا در جای دیگری هم ردی از نقالی می‌بینیم، نقالی در سال 2011 به عنوان میراث معنوی بشر توسط ایران در یونسکو ثبت شد اما موضوع این است که این شکل بازگویی افسانه ها فقط در ایران بوده؟ چون قبل از این در یونان حماسه‌های ایلیاد و اودیسه را داریم، آن ها هم به نوعی شیوه ای مثل نقالی ما داشتند یا دارند؟

متن کامل را در ادامه بخوانید

برداشت از روزنامه قانون  ادامه مطلب ...

مانند کردن روز و شب در شعر فردوسی به مرد و زنی که بین آنها رابطه عاشقانه و جنسی برقرار است در شعر فردوسی

مانند کردن روز و شب در شعر فردوسی به مرد و زنی که بین آنها رابطه عاشقانه و جنسی برقرار است:


سپیده چو از کوه سر بر کشید / شب آن چادر شَعر بر سر کشید

ز خورشید تابان نهان کرد روی / همی رفت خور از پس پشتِ اوی 1


در اینجا شب با  دمیدن سپیده ، چادری سیاه از ابریشم نازک بر سر کشیده و روی از خورشید می پوشاند ولی خورشید به دنبال او روانه می گردد.

 

چو از کوه بفروخت گیتی فروز / دو زلف شب تیره بگرفت روز،

از آن چادَر قیر بیرون کشید / به دندان لب ماه در خون کشید 2


این صحنه یکی از زیباترین رویدادهای طبیعی هنگام فلق است که در آن رنگ سفید ماه با رفتن در فلق قرمز می شود .یکی از رسوم عاشقی در گذشته این بود که لب معشوق را چنان می گزیدند که از آن خون بیاید و نشانی باشد بر او تاهمگان بدانند.


1- خالقی مطلق - دفتر پنجم صفحه 249 بیت 346 و 347- ابتدای خان ششم اسفندیار

2- خالقی مطلق دفتر سوم صفحه 176 بیت های 1171و 1172- داستان کاموس کشانی 

یادداشتهایی از شاهنامه - توصیف سپاه توران و همدستانش




 ز چین و سَقلاب و هند و زِ روم  / ز ویرانْ گیتی و آبادْ بوم

همانا نمادهَ ست یک جانور  / مگر بسته بر جنگ ما کمر



یعنی یک جانور هم از شرق و غرب و جاهای خراب و آباد نمانده که به جنگ ما نیامده باشد.

در جنگهای بزرگ کین خواهی سیاوش، سپاه شکست خورده ایرانیان  به کوه هماون پناه برده و سپاه توران متشکل از چینی ها ، هندی ها ، رومی هاو... آنها را محاصره کرده است . سپاه ایران نه آب دارند و نه غذا و اسبانشان بدون آب و علف مانده اند و در انتظار نیروی کمکی هستند. فریبرز و سپاهش اولین نیروی کمکی از راه می رسند . گودرز به استقبال  رفته و ابتدا از کشته شدگان جنگ، نزد فریبرز خون می گرید و در ادامه در توصیف سپاه دشمن خیلی خلاصه با گفتن دو بیت بالا به روشنی ،بزرگی سپاه مقابل را توضیح می دهد.



بیت 984و 985 جلد 3 خالقی مطلق ص 166 از داستان کاموس کشانی

زندگینامه آندره سوروگین - درویش خان


نیم رخ آندره (درویش) سوروگین
برای ژانت لازاریان
او، اولین کسی است که در فارسی؛ نقاشی غیر آموزشی و عامیانه ای را که، در قهوه خانه‌ها به دیوار می‌آویختند، با مینیاتور (که نوعی نقاشی تزئینی و کلاسیک محسوب می‌شد) تلفیق داد و ژانر جدیدی در هنر نقاشی به وجود آورد. تا پیش از او نقاشی قهوه خانه ای جزء تبارشناسی تابلوی هنری تلقی نمی‌شد و عموماً این آثار را نقاشان ساختمان و گچ کاران (از روی وقایع مذهبی و پهلوانیات شاهنامه فردوسی) در قهوه خانه‌ها و نشیمنگاه کارگران نقش می‌زدند. مینیاتورسازان مهم اوایل قرن شمسی در تهران اغلب تحت تأثیر قلم وی اند. یعنی او متخصص مینیاتور کلاسیک هم بود. تخصص او، تا پیش از آن  که به آثار تلفیقی دست یازد، مینیاتور به سبک چین و ایران قدیم را به یاد می‌آورد. او از کودکی شیفته کلکسیون مینیاتوری بود که پدرش از سال‌های دور برای خود آلبوم می‌کرد.1 بعدتر از روی آثار او، که تلفیقی از این دو نوع بود، ژانری پدید آمد، که به نقاشی قهوه خانه‌ای موسوم شد. برای اولین بار خطوط پهن و بی‌دقّت در کنار ظریف کاری مینیاتوری دیده شد. برای اولین بار در حالت‌هایی مینیاتوری، تاش‌هایی از رنگ پهن به وجود آمد و، مهم‌تر از همه، برای اولین بار اعضای بدن از قرینه افتاد و بدن بزرگ‌نما و کوچک انگاری شد. مینیاتور، که همه قوّتش به تقارن و تساوی بود، ظاهراً از ریخت افتاد و برای اولین بار دست از پا کشیده‌تر و نیم‌تنه شخصیت درون کار از زیر تنه دو برابر نشان داده شد.در کار جدید او دیگر پنجه دست لزوماً برابر با اندازه قلب انسان نبود و ریش رستم گاهی از اندازه پاهای او بزرگ‌تر نشان داده می‌شد. این نوع کار، مینیاتور را که عرفاً تجلّی مثالی عالم در ظرف کوچک می‌دانستند، بی اعتبار می‌کرد و نشان می‌داد: تصاویر ما از اسطوره‌های قومی ‌و مذهبی همانند سخنی است که درباره  آنان به تهییج می‌گوییم. و این یعنی غلوّ و بزرگ‌نمایی!
 
او خطوط ظریف مینیاتور را به بوم نقاشی آورد، اما با استفاده مکرر از رنگ سفید، برای قطره‌های اشک و غیر طبیعی نشان دادن سفیدی دندان و رنگ‌های گرم مذهبی و خصوصاً جدید کردن لوازم و وسایل درون تابلو، با تطبیق زمان حال در حقیقت دانش مینیاتوری خود را در زیر رنگ‌های قهوه خانه‌ای پنهان می‌کرد. در دهه آغازین و دهه 20 شمسی و در شرایطی که مدرسه صنایع مستظرفه حکماً نقاشی کلاسیک را (به دور از آموزه‌های نوین) مهم‌ترین صنعت در عرصه آموزش وپرورش ایرانی قلمداد کرده بود، نقاشی قهوه‌خانه‌ای را به ظرافت مینیاتور آورد و، در حقیقت، برای نخستین بار مینیاتور را از فضای مغولی- چینی و ساحت افلاکی به فضایی ایرانی و خاکی تبدیل کرد. اولین نمایشگاه نقاشی‌های تلفیقی او در دانشسرای عالی (دارالمعلمین) به سال 1313 شمسی از مهم‌ترین اتفاقات هنری آن دوره بود. تصاویر تابلوهای او، بیشتر از این  که مبتنی بر ارائه تصویر از میان اشعار باشد، تصاویری ساده و جدیدنما و تزئینی از خیالی معاصر اند. سبک او نزدیکی‌هایی به نقاشیسبک قاجار دارد، اما، از ظرایف و ریزنگاری‌های این سبک به دور است. به علت خاصیت از ریخت افتادن اسطوره‌های خیالی و شعری؛ در کار او، وی را به این مسأله متهم می‌کردند که این آثار هرگز توانایی آن را ندارند شکوه بزم‌های سنگین رزم‌های شاهنامه را بازگو باشند. در حقیقت، درویش البسه جنگاوران را به اندام شخصیت‌های تابلوهای شاهنامه می‌پوشاند، اما چشم و گوش و لب و افه‌های مینیاتوری به اندام‌ها می‌داد. قسمت اعظم تابلوهای شاهنامه او شبیه به تابلوهای مجالس تعزیه‌اند. و اتفاقاً اساس کار او همین بود. می‌خواست با تلفیق جهان زمینی (در هنر نقاشی قهوه‌خانه) جهان آسمانی و غیر قابل باور مینیاتور را جلوه ای طبیعی‌تر دهد. در حقیقت، او اولین کس است که خوانش جدیدی را از مینیاتور در عالم این ژانر به نفع زمانه خود دارد. تا پیش از او هیچ نقاشی نتوانسته بود خوانش خود را از یک اثر ادبی- داستانی، این اندازه به دوره خود تطبیق دهد. این تابلوها در قسمت پایین- اما در دل اثر و نه در حاشیه- امضای «رقم درویش» دارند، و این عنوانی است که قدیم و جدید را به هم تلفیق می‌کرد. او غالباً رنگ‌های شلوغی در تابلو استفاده می‌کند. هرچند کوه و دمن و دشت طبیعی است، اما، استفاده از یک رنگ غیر طبیعی، حالتی دیگرگونه را در چشم ظاهر می‌کند. مهم‌ترین هنر او این است که بدن‌های مینیاتور را مثل نقاشی قهوه‌خانه بدون تناسب می‌سازد و فضای کاراکتری را در نقاشی، مثل مینیاتور زیرسازی می‌کند. در تابلوهای او از روی اشعار خیاملباس اشخاص را از قاب طرح بیرون می‌آورد تا بیننده را بیاگاهاند که: جز فنون نقاشی مترقی معاصر، ارادتی به ابداع گری‌های کمال‌الدین بهزاد و مینیاتور سبک هرات دارد. تمام بحث‌ها بر سر تابلوهای او از دیوان شاعرانی چون خیام، حافظ و فردوسیاست. در همان سال اولین نمایش آثار، تقریباً اغلب سرشناسان تهران و مستشرقین و مستشاران اروپایی، که در پایتخت بودند، درباره او مطلب نوشته‌اند و حرف زده‌اند. حتا این نمایشگاه، دوستی دورادور او و صادق هدایت را به یک رابطه عمیق تبدیل کرد، آنچنان که در همین سال از روی تابلوهایی که درویش از اشعار خیام ساخته بود، هدایت شیفته شد«ترانه‌های خیام»‌اش را بنویسد.2 هرچند به علت نداشتن امکانات مالی و مادی جهت چاپ رنگی، به صورت تک رنگ (سیاه وسفید) و در اغلب نسخه‌ها کم رنگ دیده می‌شوند. رابطه صادق هدایت با درویش و رفت وآمدها و میهمانی‌های گاه به گاه باعث می‌شود، او هم جزو حلقة گروه رُبعه جای گیرد. حضور رفاقتی او در کنار مقتدرترین نویسنده زمانه اما از مردم دور؛ باعث می‌شود مخاطب نزد نقاش نادیده انگاشته و کار به دور از سفارش و عقیده یا عقده مردم ساخته شود.

آقا بزرگ علوی،
 در همان ایام، در یادداشتی با عنوان «هنر در ایران جدید» و با تأکید بر عنوان «جدید» چند نفر را متجددان فرهنگ و هنر ایران دانست و از جمله گفت، نوشین در تئاتر، مین باشیان در موسیقی، آندره سوروگین در نقاشی و هدایت در ادبیات؛ مهم‌ترین افراد موجوداند، و این دقیق‌ترین بررسی‌ای بود که می‌شد از آن ایام در فرهنگ معاصر صادر کرد. هرچند او در انتهای این مطلب نوشت، اینها یکی بر سر خودشان و یکی بر سر هنرهای‌شان می‌زنند و بدبختانه خودشان هم مثل این  که نمی‌دانند که علت عدم موفقیت آنها چیست...، و البته حرف او درست بود و هر چهار نفر بعدتر از ناکام‌ترین هنرمندان ایران تلقی شدند. درویش بعد از نمایشگاه سال 1313، یکی دو بار بیشتر نمایش آثار در ایران نگذاشت. یک بار هم از او دعوت شد، و این زمانی بود که او دیگر داشت یک شهروند آلمانی به حساب می‌آمد. سرنوشت او همچون ته نوشت دیگر هنرمندان غریب گرد آن سال‌های ایران سرشار از نکته و اهمیات است. امروزه دیگر نامی ‌از او و آثاری از وی را به یاد نمی‌آورند، اما آثار بسیاری که در یادهای مردم جدید مانده، تأثیری از نقاشی درویش را با خود دارد.
 
چون هر نوجوان دیگر تهرانی، که دست خانواده اش به جیب و دهان می‌رسید؛ در مدرسه سن لوئی درس خواند و بعدتر برای مدتی معلم آنجا شد. سن لوئی را کشیشان لازاریست کاتولیک اداره می‌کردند و به موازات شروع جنگ جهانی اول از ایران خارج شده و جا را برای معلمین ایرانی خالی کرده بودند. به علت کمبود معلم، همانها که دانش آموز سال‌های قدیم مدرسه بودند، معلم آنجا شدند و درویش هم یکی از اینان بود. درویش با لهجه ای که داشت، هم ارمنی و هم روسی خوانده می‌شد، هرچند بچه ناف تهران بود. پدر او، که سال‌ها پیش از روسیه (گرجستان؟!) به ایران مهاجرت کرده بود، همسری ارمنی- ایرانی اختیار کرد و به کل خود را ایرانی می‌دانست. آندره، به واسطه آشنایی با خانقاهی در حوالی پشت خندق (پیچ شمیران زمان قدیم) نام خود را درویش کرده بود. در ابتدا، رفته بود چون پدر، از دراویش عکسبرداری کند، اما جذبه یک شیخ او را دست پرورده راه دیگری کرد. در تابلوهایی که از این پس می‌کشید، از پی یک سنت اهل حقی خود را «درویش دست پرورده ایران» می‌نامید. مدتی در عکسخانه پدر سرگرم به عکس انداختن شد، اما پول درآوردن را رها کرد و با توصیه دوستان ادیب خود به هنر نقاشی رو آورد. شب نشینی‌های او با جوانان ادیب و هنرمند تهرانی در دهة آغازین این قرن معروف است.3
 
آندره سوروگین
 
او پسر یکی از اولین سینماداران تهران و مهم‌ترین عکاس تاریخ‌نگار دوره واپسین قاجار بود. پدرش در تهران قاجاری از پرنفوذترین و محبوب‌ترین غیر ایرانیانی بود که به واسطه هنر عکاسی، زبانزد خاص و عام شده بود. تقریباً همه خانواده‌های سرشناس به عکسخانه او می‌رفتند و برای خانواده هزارفامیل، داشتن عکسی از چهره خود، که کار آنتوان خان روسی باشد، افتخاری اعیانی تلقی می‌شد. مردم نودیده تهرانی در بحبوحه شرایط شلوغ مشروطه و در سال‌های 1288 و پس از آن (زمانی که هنوز دو سینما بیشتر در پایتخت ایجاد نشده بود) در روزنامه‌ها و خبرنامه‌های دیواری؛ در سطح شهر به دنبال خبری بودند که آنتوان خان و مسیو پاته می‌دادند و آن دال بر این موضوع بود که: امشب در خیابان علاءالدوله، مقابل بانک استقراضی، در آپارتمان اردشیرخان از طرف مسیو پاته و مسیو آنتوان خان و کمپانی تماشاخانه سینماتُگراف، پرده‌های نوظهور، که مستقیماً از پاریس فرستاده می‌شود و از اول غروب به تماشا می‌نهند، مشتاق بودند! در خانواده پدری صادق هدایت عکس‌های آنتوان خان بر سر زبان بود. پسر این عکاس غریب گرد، در سال 1275 شمسی، در تهران متولد شد و در نیمه دوم دهة اول (از سال 1307 به بعد) رفیق شفیق صادق هدایت و ادبای سرشناس دیگر پایتخت شد. بعدتر، به واسطه گری هدایت، او امکانات جدیدی یافت، هنر خود را در دو سوی شرق و غرب به چشمان ذوق دار و هنربین، بشناساند. دوست مشترک آن دو، مجتبی مینوی، در جلسة سخنرانی خود در 25 فروردین 1331 درباره هدایت، آنجا که از سخاوت او و دلسوزی اش صحبت می‌کرد، گفت:یک روز [هدایت] گفت، یک نفر نقاش است. آندره سوروگین اسمش است، اما خودش را درویش پرورده ایران می‌نامد. پدرش یک عکاس روسی بوده و مادرش یک ارمنی. خیلی به شاهنامه علاقه دارد. چهارصد مجلس تصویر از شاهنامه ساخته است. بیا برویم کارش را ببینیم. ما هم رفتیم و دیدیم و پسندیدیم. یک هفته بعد مرحوم ذکاءالملک فروغی و آقامیرزا ابوالحسن خان فروغی را به دیدن نقاشی او بردیم. یک ماه بعد، به دستور وزارت معارف، تالار عمارت بزرگ دانشسرای عالی- که تازه بنایی‌اش تمام شده بود- برای نمایش نقاشی‌های او تعیین شد. و نامه‌های دعوت روز نمایش را رئیس الوزراء، ذکاءالملک فروغی امضا کرد و نمایش دو ماه مفتوح بود. پس از نمایش، جماعت ارامنه تهران، که تا آن  وقت چندان علاقه ای به درویش نقاش و شاهنامه فردوسی نشان نداده بودند، مجلس مهمانی باشکوهی برای تجلیل نقاش ترتیب دادند و به وجود او افتخار کردند.4
 
اما، این تشویق چاره کار و گره زندگی مالی درویش و زن و فرزندش را باز نکرد. بعدتر هم چاپ صد تابلو در شاهنامه ای که مینوی تصحیح کرده بود و در برلن منتشر شد، نتوانست مشکلات او را حل کند. هرچند نیم قرن بعد، به علت همین آثار و تداوم آنها در کشور آلمان، مردمان آن کشور وی را شهروند هنرمند خود خطاب کردند (او بعدتر برای همیشه در آلمان اقامت گزید). فقر و فلاکت در این دوره، در میان هنرمندان، مرسوم بود. کار ابداعی و خلاقانه را عوام و توده حمایت نمی‌کردند. هنوز تابلوهای شاگردان سنت گرای کمال‌الملک و نقاشان دست چندم مدرسه او چندین برابر آثار مدرن در محافل و جاها خریدوفروش می‌شد، و به تلاش همان شاگردان حتا گاهی در مجامع،  نقاشی‌های درویش را به تمسخر نشان یکدیگر می‌دادند که: چرا مثلاً در تابلویی از حالات رستم در شاهنامه، دست‌های او از پاهایش بزرگ‌تر تصور شده؟ اما در میان این همه توده و تفکرات توده ای کسانی هم بودند که جور دیگری می‌نگریستند. بااهمیت ترین مطلب درباره درویش و اولین نمایشگاه او را مجله دنیا در زیر عنوان «چند اطلاع مفید» نوشت و در آنجا به صورت علمی ‌متذکر شد: «نمایشگاه نقاشی‌های درویش از نظر هنری جالب توجه است. درویش سعی کرده است که به اسلوب ریزه کاری ایران شکل و صورت تازه و جدیدی بدهد؛ یعنی آنچه را که قدیم با خط‌های نازک  و ریزه کاری مجسم می‌کرده و برای هر نقشه سال‌ها وقت صرف می‌کردند، درویش با رنگ و با حرکات مخصوصی، به شکل درآورده است ... درویش با این اختراع و کشف هنری خود، در عین این  که کاملاً از اسلوب ایرانی پیروی کرده و حتا صورت‌ها را نیز آنجایی که لازم دانسته مطابق اسلوب ایرانی، چینی، مغولی کشیده است، مع هذا در رنگ آمیزی و حرکات تجسم احساسات، کاملاً متجدد و ترقی خواه است.»
 
البته کار جدید و نوآورانه درویش بسیار مورد تازیانه حرف دیگران قرار گرفت؛ چون بیشتر از آن  که مبتنی بر دقایق و مشخصات ذکر شده در متن اشعار باشد، تصاویری بیشتر ساده و تزئینی بودند. در حقیقت، درویش برای نخستین بار در مقابل نقاشانی چون تجویدی و خیالی‌سازان دیگری که متن اشعار کلاسیک فارسی را نقش می‌کردند، ایستاد و نشان داد، لزوماً پیرمرد اشعار خیام شخصیتی صاف و صوف ندارد، بلکه ای بسا که شخصیتی خنزرپنزری باشد. بر اثر فقر زیاد بعد از اولین نمایشگاه، به حمایت هدایت و تلاش مسعود فرزانه، به هند رفت، بلکه به واسطة شین پرتو، که از شاعران پیشتاز دهة 20 بود و حالا حکم سرکنسولگری سفارت ایران را در هند داشت،  کمک و حمایت شود. او حتا خرج سفر را به اعتبار هدایت از دوستان قرض کرد و به وعده فروش آثار و بازگشت به تهران، زن و پسر کوچک خود را ترک نمود. در دهلی به حمایت و پیگیری شین پرتو در «کاووسی جهانگیر‌هال» نمایشگاه بزرگی از صد تابلوی خود را، که همراه برده بود، تشکیل داد. به خواهش شین پرتو چهار تابلو از این آثار را (که از روی شاهنامه کار شده بود) موزه هنرهای زیبای بمبئی خریداری کرد. اما رقم فروش این آثار بدهی کرایه سفر را تأمین نمی‌کرد. ناچار با توسل به اعتبار پرتو و تأکید هدایت به او یک صد تابلو از وی به واسطه وزیر دارایی نظام حیدرآباد دکن خریده می‌شود. و این غم‌انگیزترین پیش آمدی است که «هنر ایران» نخواهد بخشود. سوروگین به سرعت به تهران بازگشت و پس از جنگ جهانگیر به اروپا فرار کرد. مدتی اسیر آلمان‌ها شد، اما در اسارت هم متوجه هنر او شدند و کمی‌ بعد در کمال آزادی در اغلب کشورهای جهان آثارش را به نمایش گذاشت. رنگ روغن‌ها، آبرنگ‌ها و گواش‌های او امروزه اعتبار هنری در پاریس، لندن، بروکسل و برلین اند. به روایت ژانت لازاریان: درویش تعداد دویست تابلو از داستان‌های شاهنامة فردوسی و مضمون رباعیات خیام را، که در مدت بیست سال کشیده بود، با خود به هند بُرده و فروخته است ... و این سند ننگینی است از وزارت فرهنگی که به جای خرید آثار هنری، ذهن هنرمند را می‌خرید! بعد از مرگ هدایت، آندره سوروگین هم از اسم و رسم ناپدید شد. پنجاه سالی از وی ایران بی‌خبر بود، تا در دهه 70 گزارشی از ژانت لازاریان (هنری نویس سال‌های قدیم) در مجله دنیای سخن، او را پیدا کرد. اما چه دیر و چه غریب نواز! درویش آندره سوروگین در تهران به دنیا آمد، از خفقان تهران فرار کرد و همچون دو دوست گرمابه و گلستان خود (هدایت و نوشین) در خارج از ایران نفله شد. اما یک قرن زندگی کرد. در تمام طول زندگی صدساله دیگر نخواست به ایران بیاید. نخواست فارسی حرف بزند. نخواست حتا زادگاه خود را به یاد آورد. اما زیر تابلوهایش تا این آخری می‌نوشت: درویش دست پروردة ایران! لازم به تذکر است که برای نوشتن قسمت باورهای هندی کتاب «بوف کور»، هدایت از آموزه‌ها و دیدنی‌های درویش سوروگین از دهلی و بمبئی استفاده کرد؛ چون در زمان نوشتن «بوف کور»، هدایت وارد هند نشده بود، هرچند «بوف کور» در اولین چاپ، در بمبئی و در سال 1315، منتشر شد.6
 
آثار درویش سوروگین، اگر که از اکناف جهان گرد می‌آمد و اگر که آثار او در اینجا خریده می‌شد، ما خود «بوف‌کور» دیگری در هنر نقاشی می‌داشتیم. دردهای مشترک، مرگ‌های مشترکی را می‌پذیرد و درویش سوروگین چه قدر در زندگی، با هنرمندان زمانه ما اشتراک دارد. گویی که هیچ هنرمندی نمی‌میرد، بلکه کشته می‌شود.
 
پی نوشت
1- بنگرید به یک کار کلاسیک از او، پیش از آن  که تغییر روش دهد به نام سیمرغ و اژدها که طرحی است سیاه قلم در کتاب: تاریخ عکاسی و عکاسان پیشگام در ایران، یحیی ذکاء، چاپ دوم، نشر علمی‌و فرهنگی، 1384، ص 140.
2- ترانه‌های خیام، مصحح صادق هدایت، بی ناشر، 1313، سربی، 116 ص. این کتاب در چاپ دوم با قطع وزیری به سال 1334، در 111 صفحه، منتشر گردید.
3- بنگرید به انبوه عکس‌هایی که از جلسات شب نشینی و عصرگردی آن زمان در خانة کسانی چون مجتبی مینوی، عبدالحسین نوشین، مسعود فرزاد و مهمان پذیرهای صحرایی اطراف باغ‌های پایتخت گرفته شده و ببینید در اغلب عکس‌ها درویش حضور دارد. غالب عکس‌های بجا مانده از صادق هدایت، که در ایران گرفته می‌شد، کار درویش است. نظر کنید به عکس ‌های ارزشمندی از هدایت و درویش و چهره‌های آشنای دیگر آن زمان در کتاب: حسرتی، نگاهی و آهی، نشر دید، چاپ 1379.
4- به نقل از: عقاید و افکار دربارة صادق هدایت پس از مرگ، نشر بحر خزر، 1346، ص 107. و بنگرید به توصیف این شب از نگاه مرتضی کیوان در نامه ای به مصطفی فرزانه در کتاب: بن بست، نشر تاریخ ایران، 1374، ص 157.
5- مجله دنیا، شمارة 5، خرداد 1313.
6- دقت کنید به گفتة شین پرتو که بارها در سال‌های قدیم چاپ شده و مبنی بر این است که: به همراه هدایت توُی کشتی به سمت بمبئی بودند که او نسخه ای از «بوف کور» را، که با ماشین تحریر مارک «اریکای آند» تایپ شده بود، نشان او داد. و این تأکید که: هدایت خود گفته بود، اطلاعاتی را دربارة هند، که در «بوف  کور» آمده، از درویش، که از بمبئی به تهران آمده بود، شنیده و به کار برده است.
 





http://www.artonlines.com/artist/owner/7745/%D9%85%D9%88%D8%B3%D8%B3%D9%87_%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B9%D9%87_%D9%87%D9%86%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%AA%D8%AC%D8%B3%D9%85%DB%8C/170#

26 تخته تابلو فرش شاهنامه فردوسی دوره بایسنقر در موزه فرش ایران


آثار استاد موسوی سیرت در موزه فرش ایران 


طراحی و بافت 26 تخته تابلو فرش شاهنامه فردوسی دوره بایسنقر
آثار استاد موسوی سیرت در واقع نمایش 26 صفحه از شاهنامه بایسنغری است.این شاهنامه در زمان حکومت تیمور و پسرانش به ویژه بایسنغر نگارگری شده و جلوه های هنر و مکتب تیموری در آن نمایان است.
زمان آغاز بافت فرش های نمایشگاه را سال 71 می باشد و کار بافت آثار تا سال 76 ادامه یافته است، جنس چله فرش ها از ابریشم و بافت ها از پشم است., تابلوها به موزه فرش اهدا شده و پس از اتمام نمایشگاه در انبار نگهداری خواهد شد.
بافنده تلاش کرده از نظر ابعاد، فرش ها وضعیت یکسانی داشته باشند
آثار اهدا شده به موزه فرش در کارگاه استاد موسوی سیرت به یاری هنرمندان جوان ایرانی و ذوق و سلیقه استاد پدید آمده اند. رنگ های طراحی و بافت قالیچه ها به صورت همزمان انجام شد. 
قالیچه ها حاشیه نداشته اما یک حاشیه تشعیری با الهام از نقوش سنتی برای آنها نتخاب شده است.
نام هنرمندان هر قالیچه در بالای حواشی، در داخل کتیبه هایی درج شده است. 

Designing and reproduction of 26 carpet tableaus according to the images of Shahnameh (The Letter of Kings ) of Ferdowsi(available in Iranian Carpet Museum -- Tehran ), Mohsen Mousavi

Mousavi Carpet Gallery , established by the great master of arts, Mr. Seyad Abolhassan Mousavi Sirat in 1960, is one of the oldest and most active centers of carpet industry and is a pioneer of designing , creation of images and innovation in Carpet industry
 .

ماجرای بازگرداندن شاهنامه‌ طهماسبی به ایران از زبان دکتر حسن حبیبی

ماجرای بازگرداندن شاهنامه‌ طهماسبی به ایران از زبان دکتر حسن حبیبی

اریخ - سایت کتابخانه مجلس نوشت:

دکترحسن حبیبی، رییس بنیاد ایران‌شناسی در رابطه با ماجرای بازگرداندن شاهنامه طهماسبی به ایران گفت:«این شاهنامه در زمان ولیعهدی و سپس پادشاهی شاه طهماسب صفوی فراهم آمده است. ولیعهد ابتدا در هرات بود و با جمعی از هنرمندان و نگارگران به تبریز آمد و در آن‌جا ترکیبی از هنرمندان دو شهر را مأمور تهیه این شاهنامه کرد. نوشتن این شاهنامه با نگاره‌های متعدد و تعداد 15 تن هنرمند و نگارگر و خوشنویس و جدولبند و کاغذساز و مرکب‌ساز و صحاف‌کار بوده که بر اساس برنامه‌ای دقیق و برای مدتی طولانی انجام یافته است.»


حبیبی با اشاره به این‌که کاغذ کتاب «شاهنامه طهماسبی» به اندازه رحلی بزرگ یا سلطانی است، اضافه کرد: «کاغذ این شاهنامه بسیار نازک شبیه کاغذهای بیبل امروزی و دست‌ساز است. این کتاب دارای جدول است و نکته مهم در این قسمت آن است که در گذشته و همچنین امروزه گهگاه نگارگران قسمتی از نگاره را بیرون قالب یا قاب اصلی می‌برند. در این کتاب که موارد بسیاری از این قبیل وجود دارد، برنامه به این ترتیب بوده که نگارگر طرح نگاره و قسمت‌هایی را که از قاب یا چارچوب بیرون زده است، تعیین می‌کرده و جدول‌ساز در جاهایی که نگاره از چارچوب خارج می‌شده‌، خط نمی‌کشیده است.»


او افزود: «نکته دیگر آن‌که پشت و روی هر صفحه پر از نوشته است، یعنی اشعار در جاهایی است که یک نگاره نیست و یا قسمتی را نگاره پر کرده است؛ اما هیچ‌گاه اثر مرکب روی صفحه در پشت صفحه وجود ندارد. خط کتاب نیز به طور متوسط خوب است و شاید تنها نکته‌ای که می‌توان در این شاهنامه اشاره کرد، نبودن یک خوشنویسی تمام‌عیار است. کتاب در اصل دارای 258 مجلس بوده است که با دریغ، قسمت قابل‌ توجهی از آن از کتاب بیرون کشیده و تک‌تک فروخته شده و طبیعی است که متن را نیز دچار کسری کرده است. »


حبیبی در ادامه با اشاره به این‌که نگارگران دست‌اندرکار در آغاز نگارش این شاهنامه 15 نفر بودند که نام و نشان 9 نفر از آنان معلوم است و بقیه ناشناخته‌اند، ادامه داد: «9 نفر از افرادی که نام‌شان معلوم است، عبارت‌ا‌ند از سلطان محمد میرمصور، آقا میرک، دوست‌محمد، میرزاعلی، مظفرعلی، شیخ محمد، میرسیدعلی و عبدالصمد و شش تن دیگر نام‌شان معلوم نیست و در برخی اسناد با حروف لاتین A,B,C,D,F,H نامیده شده‌اند.»


او گفت: «مسؤولیت کار در ابتدا با دوست‌محمد و پس از وی با میرمصور بوده است و پس از آن‌ها ظاهرا آقامیرک کارها را اداره می‌کرده است. این کتاب پس از آن‌که به پایان می‌رسد، صحافی می‌شود. صحافی کتاب عالی بوده و این معنی از جلد سوخته و تذهیب‌شده‌ی آن که درون و بیرون آن را دربر دارد و هم‌اکنون موجود است، پیداست و پس از پایان کار مهر شاه طهماسب را بر صفحه 16 کتاب نقش کرده‌اند که آن‌ هم موجود است.»

حسن حبیبی با بیان این‌که از این به بعد سرگردانی کتاب آغاز می‌شود، اظهار کرد: «دو روایت از سفر شاهنامه به کشور عثمانی وجود دارد. یکی آن‌که شاه تهماسب این کتاب را همراه با قرآنی که آن هم با خط نوشته و تذهیب شده بود، برای سلطان عثمانی به عنوان هدیه می‌فرستد که البته از نام و نشان قرآن یادشده تاکنون خبری به دست نیامده و روایت دیگر این است که در آشفتگی‌ها و آشوب‌هایی که در همان زمان در تبریز پیش آمده بود، این شاهنامه ربوده می‌شود و پس از مدتی از عثمانی و از خزانه‌ سلطان سر در می‌آورد.»

رییس بنیاد ایران‌شناسی با اشاره به این‌که خبرهای جسته گریخته از این شاهنامه تا سال‌های 1800 میلادی در دست است، عنوان کرد: «در این سال‌ها اسلحه‌دار خزانه‌ محمد عارفی برای مجلس‌های کتاب، یادداشت‌های کوچکی به ترکی برای سلطان عثمانی می‌نویسند که این یادداشت‌ها در زمانی که من کتاب را دیدم، در لابه‌لای صفحات موجود بوده است. پس از آن تا سال 1903 خبری از این کتاب نیست. در این سال عثمانی این کتاب را به «بارون ادموند دوروچیلد»، بانکدار لندنی، می‌فروشد. کتاب در سال 1903 در موزه هنرهای تزیینی پاریس نمایش داده می‌شود اما این نسخه در نمایشگاه‌های 1910 مونیخ و 1912 پاریس و 1931 لندن و 1940 نیویورک دیده نشده است.»

وی ادامه داد: «در سال 1959 «آرتور هوتن اول» که مدتی هم رییس موزه متروپولیتن آمریکا بوده این کتاب را از دوروچیلد می‌خرد و در همان سال یا سال‌های بعد از ولش که سرپرست موزه هنری ساک بود، می‌خواهد که با همکاران خود مطالعه‌ای تفصیلی درباره‌ این کتاب نگارگران، تکنیک و غیره انجام دهند.»

حبیبی با اشاره به این‌که ولش پس از مدتی طولانی این کار را به پایان می‌رساند و در سال‌های بعد کتاب در 800 نسخه و به سبک مخصوص در دو جلد چاپ و منتشر می‌شود، اظهار کرد: «در سال‌های 1970 هوتن 78 مجلس کتاب را به موزه متروپولیتن هدیه می‌کند و یا می‌فروشد و بعد با سفارت ایران تماس می‌گیرد و کتاب را معرفی می‌کند و می‌نویسد که حاضر است این کتاب را بفروشد تا به میهن اصلی‌اش بازگردد. مکاتباتی در طی این چند سال شروع می‌شود و در نهایت هنگامی که شاه ایران به آمریکا می‌رود، هوتن به وی می‌گوید که چون گرفتاری‌های مالیاتی دارد، ناگزیر است این کتاب را بفروشد و اگر ایران کتاب را نخرد، وی ناگزیر آن را اوراق می‌کند و مجالس نگارگری آن را به علاقه‌مندان می‌فروشد.»

او افزود:« چند مکاتبه و رفت‌وآمد پس از آن صورت می‌گیرد و پس از آن از دربار به نخست‌وزیری می‌گویند که کتاب گران است و چنین پولی برای خرید آن موجود نیست. به هرحال پس از این پاسخ هوتن تهدید خود را عملی می‌کند و 78 مجلس که قبلا فروخته می‌شود، تعدادی که شاید به هفت مجلس برسد، نیز شخص ولش می‌خرد. یک مجلس از شاهنامه هم گفته می‌شود که موزه رضا عباسی خریداری کرده که من آن را ندیده‌ام، دو مجلس دیگر را هم صدرالدین آقاخان که فوت کرده است خریده و یک مجلس به تخت‌ نشستن کیومرث توسط صدرالدین به مناسبت آن‌که رییس کمیساریای پناهندگان بود و برای کار پناهندگان افغانی به ایران آمده بود، خریداری شد و از بقیه مجالس منهای 118 مجلس که فعلا در اختیار ایران است، خبر ندارم.»

دکتر حبیبی با اشاره به این‌که چند سال پس از پیروزی انقلاب خانواده هوتن با میراث فرهنگی تماس گرفته بودند که حاضرند مابقی کتاب را بفروشند و قیمتی را پیشنهاد کرده بودند، اظهار کرد: «در آن زمان ایران در حال جنگ بود و مشکلات ارزی و نیز مسائل دیگر باعث شد تا خرید کتاب دیگر ممکن نباشد. بعدها مجددا تماس گرفتند و این‌بار علاوه بر قیمت، معاوضه کتاب را با چند تابلو پیشنهاد کردند که موضوع در شورای عالی انقلاب فرهنگی مورد بررسی قرار گرفت و شورای عالی انقلاب فرهنگی نیز تنها یک تابلو را که با آرمان‌ها و اعتقادات ما برای هیچ‌کس قابل ارائه نبود، پیشنهاد داد تا برای معاوضه انتخاب شود و در نتیجه کارگروه تصمیم گرفت که مابقی شاهنامه با این تابلو معاوضه شود.»

رییس بنیاد ایران‌شناسی با اشاره به این‌که این مطلب به اطلاع طرف مقابل رسید و مدت طولانی گذشت تا معاوضه‌ یک تابلو قبول شد، گفت: «در ادامه کارشناس طرف مقابل تابلو را تأیید کرد و ایران نیز باید شاهنامه را می‌دید و سرانجام وین اتریش که در آن زمان روابط خوبی با ایران داشت، برای معاوضه تابلو و کتاب شاهنامه طهماسب پیشنهاد شد که مورد قبول طرف مقابل قرار گرفت.»

او ادامه داد: «از کارشناسان ایرانی، دکتر اکبر تجویدی و دکتر شهریار عدل بودند که تحت نظر آقای معیری، سفیر ایران در پاریس، باید شاهنامه و مجالس آن را می‌دیدند و تأیید می‌کردند و به دلیل این‌که دکتر تجویدی قادر به خروج از پاریس نبود، طرف مقابل موافقت کرد که کار کارشناسی در فرودگاه پاریس انجام یابد و فرودگاه اورلی یک اتاق محفوظ را برای 24 ساعت در اختیار سفارت ایران قرار داد و تمام قسمت‌های شاهنامه تهماسب مورد بازدید قرار گرفت و پس از تأیید همان‌ روز به مقصد وین - اتریش حرکت کرد.»

حبیبی سپس گفت: «در اتریش سفارت ایران، وزارت خارجه‌ اتریش و پلیس اتریش را در جریان گذاشته بود و رییس پلیس اتریش قول همه‌گونه همکاری داده بود تا نیم‌ ساعت قبل از فرود هواپیما، تدابیر امنیتی مناسبی در فرودگاه با آرایش پلیس فراهم شود. از طرف ایران نیز هواپیمای دولت آماده شد و به دلیل این‌که تابلو داخل هواپیما نمی‌رفت، آن را در انبار جا دادند و آقای دانیالی و آقای حجت به همراه تابلو به اتریش رفتند و در محل تعیین‌شده فرود آمدند.»

او با اشاره به این‌که صندوق‌های شاهنامه با یک وانت به هواپیمای ایران نزدیک شد و صندوق‌ها به داخل هواپیما برده شد، اظهار کرد: «صندوق‌ها باز شد و با صورت مجلس مطابقت داده شد و آقای حجت از هواپیما پیاده شد، تابلو را به داخل وانت برد و کارشناسان هنگامی که از صحت تابلو مطمئن شدند، تابلو را تحویل گرفتند. اسم این تابلو، «زن سوم »بود. وانت آن‌ها حرکت کرد و در هواپیما نیز بسته شد. قرار بر این بود وقتی هواپیما کاملا در آسمان قرار می‌گیرد، سفیر ما در وین به اینجانب تلفن کند که در ساعت هشت بعدازظهر پنج‌شنبه تلفن کرد و خیال من راحت شد. روز شنبه، صندوق‌ها تحویل اینجانب شد و روز یکشنبه آن‌ها را به موزه هنرهای معاصر که تابلو معاوضه‌شده در آن‌جا بود، تحویل دادم.

 /6262


تابلوی فردوسی و نماهایی از شاهنامه در موزه استاد بهزاد


تابلوی فردوسی و نماهایی از شاهنامه در موزه استاد بهزاد

ابلو فردوسی و نماهای مصور از شاهنامه یکی از تابلو های ارزشمند موزه بهزاد بوده که در گالری چهارم این موزه نصب شده است . این تابلو با ابعاد 50* 5/96 می باشد و مدت زمان ساخت آن از تاریخ 21/1/40 لغایت  15/10/1341  بوده است .

 در این اثر فردوسی در مرکزیت تابلو قرار گرفته است و چنانچه روبرو تابلو ایستاده این اثر را به جهت دیداری به دو قسمت مساوی تقسیم کنید، شاهد آن خواهید بود که در بخش فوقانی تابلو ،بالای سر فردوسی ، سیمرغ نوزادی که زال سفید مو نام گرفت (فرزند سام نریمان و از تبار جمشید) را در منقار گرفته است. کنار آن در سمت راست تابلو ازدواج زال و رودابه را ملاحظه می کنید . از این ازدواج فرزندی به نام رستم (به معنی دلیر) که پر آوازه ترین پهلوان ایرانی  شاهنامه می باشد بوجود آمد که سر انجام به دست شغاذ برادر ناتنی اش کشته  شد.

 اولین داستان شاهنامه نیز با داستان ضحاک شروع می شود که شما در سمت چپ تابلو ، ضحاک را می بینید که در پشت آن اهرمنی تصویر شده که بر شانه ضحاک بوسه زده و از جای بوسه های وی بر  دوش ضحاک ، دو مار بیرون آمده است .

ضحاک پسر مرداس بود و با شکست جمشید، هزار سال با ظلم وستم حکومت کرد و بلاخره با قیام فریدون و کاوه آهنگر با نماد پرجم کاویانی  از تخت ظلم خود به پایین کشیده شد. بر همین اساس ، استاد حسین بهزاد در این تابلو در پشت ضحاک ، اهرمن و پشت اهرمن پادشاه جمشید و همراهانش را به تصویر درآورده . کمی پایین تر رویاروییه ضحاک و کاوه آهنگر را در حالی که کاوه آهنگر پرچم به دست ،به همراه یارانش می باشد ، نشان داده شده است. پایین این تصویر ، جنگ رستم و دیو سفید دیده می شود و پس از آن اسفندیار رویین تن را می بینیم که درگیر تیری است که توسط رستم(سمت راست تابلو در حال پرت نمودن تیر به تصویر گشیده شده است ) در چشمانش نشسته است.

در مرحله پایین تر و سمت چپ تابلو ، برخی از مراحل هفت خوان اسفندیار، یعنی عبور از بیابان و نبردش با شیر و غلبه از بر آن و نبردش با شیاطین که در کنار فردوسی کشیده شده اند، به تصویر درآمده. در پایین ترین بخش تصاویر داستانی هم ،شیر کشته شده توسط رستم نشان داده شده است.

 در بالای سر فردوسی ، تیر خوردن گرد آفرین، زن جنگجوی ایرانی توسط سهراب دیده می شود.

در سمت راست تابلو از بالا نبرد سیاوش نشان داده شده. در پایین این تصویر مرگ سهراب به دست رستم به تصویر درآمده است. بالاخره فرامرز پسر رستم که همه جا با پدر بوده نشان داده شده است.  در این تابلو ادوات جنگی و داستانهای نوشته شده بر برگهای کاغذ که گرد فردوسی بر زمین پراکنده شده است در پایین تابلو و شخصیتهای تابلو در بالا دیده می شود.

در این تابلو که نمونه کوچکی از شاهکار های هنری حسین بهزاد است، در بالای صفحه 45 صورت ، 2 شیر ،1 سیمرغ ، 5 اسب  5 عدد مار دیده می شود . و در پایین 1 عدد کلاه پادشاه ، کلاه رستم با دو پر و کلاهی دیگر احتمالا متعلق اسفندیار کشیده شده است . 25 عدد شمشیر ایرانی که با طلایی نشان داده شده است  و 25 عدد شمشیر عربی که  با قلمگیری سفید دیده می شود ، 8 عدد خنجر ، 5 عدد کلاه خود ، 25 برگ کاغذ که 8 عدد برگ نوشته ،4 عدد تیر دان ،7 عدد پر ،14 عدد گرز ، 3 عدد سپر، در این تابلو گشیده شده است

شعر نوشته شده بر کاغذ ها به قرار زیر است:

چنان به که ضحاک خورد روز و شب

به نام فریدون کشودی لب

فریدون سبک بار رفتن  گرفت

که راز هر کس نهفتن گرفت

که پیل سپید سپهبد ز بند رها گشته و امد به مردم گزند

چنین گفت رستم به اسفندیار

که اوردی ان تخم زفتنه به بار

چو تو را جنان دید سرگشته شد

کش بخت بسته شد

 این تابلو یک سال و اندی به طول انجامید.