سوداوه ی خبیث

بخش خواندن داستان سیاوش در صداهایی که می شنویم، رسیده به شیفته شدن سوداوه ی خبیث بر سیاوش. این فایل سه بخش شد. برای کم شدن حجم فایل و راحتی دانلود آن در زمان کندی اینترنت و کمی پهنای باند و رفتن پای کسی روی کابل یا خوردن یک کشتی به فیبر نوری و ...... بهرحال

اگر بدانید بخش سوم ینی هفت هشت صفحه ی آخر آن چقدر سخت است. من در کل تا کنون سه بار آن را ضبط کرده ام. البته مشکل از من هم هست.

دارم کم کم به بی سواتی خود ایمان می آورم.

البته کم کم هم نه که زیاد زیاد.

***

آه ای سوداوه ی خبیث. خواندن شیفته شدنت هم سخت است. ولی .... نه.

سوداوه خبیث نیست. گاهی که ما به سوداوه فکر می کنیم می بینیم درست نیست که به او می گوییم:  "سوداوه ی خبیث". چرا که اگر  زن باشی و  سیاوش را ببینی و فریفته ی او نشوی، هنر کرده ای. هرچند هنر که چه عرض کنم. احتمالن باید مشکلی داشته باشی. نه. سوداوه خبیث نیست. عشق به سیاوش نام نه چندان نیکی از او در تاریخ به یادگار گذاشت. شاید خودش هم می دانست که قربانی این عشق می شود.

نمی دانیم می دانید یا نه که: سیاوش کسی بود که حتا فرنگیس، یا بهتر بگوییم زیباترین زن شاهنامه فرودسی نیز که ما از دوران نوجوانی عاشق و دلباخته ی او هستیم هم، دلباخته ی او شد.

سیاووش رقیب سختی برای ما بود. تنها او توانست فرنگیس را از چنگمان به در آورد.

اکنون که هزار سال از مرگ او می گذرد، این را فراموش کرده ایم و او را بخشیده ایم. چون او قربانی این عشق شد و قربانیان عشق همیشه قابل گذشتند. ولی ما نشستیم و تماشا کردیم. راستش کار خیلی زیادی هم از دستمان بر نمی آمد. فرنگیس کسی نبود که سیاوش را رها کرده و سراغ ما بیاید. خودمان هم اگر جای فرنگیس بودیم، جز این نمی کردیم.

***

داشتم چی می گفتم؟

آها،......

این بخش سوم داستان سوداوه ی .....................

نظرات 5 + ارسال نظر
پروانه چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ق.ظ

این داستان عشق شما و فرنگیس از قشنگ ترین داستان های عاشقانه ای است که شنیده ام به خصوص که این داستان با حماسه ی ملی ما در آمیخته است.

بسیار عالی بود
سپاگزارم

اصلن از اول فردوسی قرار بود داستان من و فرنگیس را بنویسید. ولی سیاوش آمد و او هم تصمیم اش عوض شد و او را وارد بازی کرد.
جفایی که فردوسی در حق من کرد هیچ کس در حق هیچ کس دیگری در شاهنامه نکرد.

پروانه چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 ق.ظ

آنقدر غرق این داستان شما رفتم که یادم رفت بنویسم : چه خوب پس از چند روز غیب شدن دوباره ظهور فرمودید

بله. گم شده بودم. پیدا شدم.

ساحل چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:20 ب.ظ http://lizard0077.blogfa.com/

من کجا بودم تا حالا؟

چرا من این قدر عقبم پس؟

...

به نظرم خیلی به سودابه ظلم شده در تاریخ. چرا هیچ کس خودشو جای اون نمیذاره؟( من می دونم که شما یه لحظه خودتون رو جای سوداوه گذاشتید ولی کافی نیست)

به نظرم رفتار سودابه یکی از طبیعی ترین عکس العمل های انسانیه.

نمی گم درسته ، می گم طبیعیه.

و ...

واقعن دستتون درد نکنه. دم شما گرم با این خوانش دل‌چسب و آهنگ‌های دوست‌داشتنی.

شما عقب نیستید. از شاهنامه خوانی عقب نیستید. این را ما این جا می گذاریم که به نوبت به آن برسیم. هنوز که نرسیده ایم.
بهرحال:
شما درست گرفتین. حرف منو درست گرفتین. من هم همین نظرو دارم. سوداوه را عشق سیاوخش خبیث کرد.

فرناز پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:03 ب.ظ http://farnaz.aminus3.com/

صبح خوش . این اواخر به چیزی فکر می کردم که شاید امروز بیشتر در مورد آن مطمئن شدم . در شاهنامه قصه هائی از جنگ و کشت و کشتار هست که قطع نظر از اینکه چقدر عالی تصویر شده من آنچنان که باید با آنها ربط نمی گیرم . انگار حرف جنگ و کشتار را .. حتی حرف دفاع را و حرف فداکاری را گرچه می پذیرم که واقعیست اما نمی فهمم ... اما وقتی صحبت از عشق و زندگیست بی اینکه تلاشی کنم در بطن ماجرا هستم و لذت می برم . البته این روزها وقتم کمتر بوده و هنوز صداهائی .. نرفته ام اما دوست دارم که بروم و خواهم رفت .
نکته ی جالب دیگری هم به نظرم رسید . داستان سه عکسی که این روزها گذاشته بودم که اتفاقا بسیار به این حال و هوا نزدیک است و صدمه ای که به گل من می خورد به جوری که تو از سوداوه می گوئی نزدیک است با این حال نمی دانم چرا تو آنرا بی ریشه بودن و عواقب کارش را بد می بینی . کلمه رها به قول من و بی تعلق به قول ساحل برای من همین است که آنجا می بینی .. رهائی حتما راحت نیست و بهائی دارد که باید پرداخت .. طبیعی ست که سوداوه فهمیده نشده و در تاریخ به قول تو نام چندان نیکی از او نمانده ... این بهائی است که او می پردازد .
این پست را خیلی دوست دارم . برمیگردم .
آدمها معمولا از مسئولیت زیاد می گویند . انگار خیلی برای آن ارزش قائلیم با این حال فراموش می کنیم که یکی بزرگترین مسئولیت های ما وقتی پیش می آید که چیزی را و کسی را دوست داریم .. ما به تنهائی و بشدت از درون مسئولیم .. اگر لذت ببریم نوش جانمان و اگر سرخورده شویم هیچکس غیر از خودمان مسئول نیست ... برمیگردم !

امروز صبح اینجا بودم .. هر چقدر سعی کردم به نتیجه ای که می خواستم نرسیدم یعنی نوشتن و فرستادن پیام !! .. حالا دوباره سعی می کنم و امیدوارم که به نتیجه برسم !! به هر حال برمیگردم .

خود من هم بخش های رومانتیک رابیشتر دوست دارم. بخش های پهلوانی و ........ راستش خیلی نه. اصلن من کلن در زندگی آدم جنگجویی نبوده ام. البته عاشق پیشه هم نبوده ام ولی دوست داشتم ینی دارم بیشتر عاشق پیشه باشم تا جنگجو. تلاشم هم این بود که ازتمامی شاهنامه ای که از دوران نوجوانی خوانده ام چسبیدم به فرنگیس و خاطرخواه او شدم. عشقی که تا به امروز درگیرش هستم.

گل ها را تنها آنی را دیدم که روی صفحه هست. این روزها. و مرا به یاد نوروز انداخت. باید ورق بزنم و قبلی ها را که ندیدم ببینم. و ربطش را با سوداوه ی خبیث پیدا کنم.
بها پرداختن چیزی است که من خیلی دیر در زندگی به آن رسیدم. بلد نبودم. انگار باید به من بدهند آن چه را که می خواهم. اگرم ندادند ندادند. خیلی دیر فهمیدم که برای آن چه که می خواهم باید بها بدهم. و خب نسبت به قد و قامتم و چیزی که می خواهم بها کم و زیاد می شود. ولی نفهمیده بودم. من همیشه نفهم بوده ام. یا به قول معروف دوزاری من همیشه کج بوده. می دانید که دوزاری را اگر با چکش هم بخواهی صاف کنی سطحش بزرگ می شود و کجی و عدم استفاده اش را به شکل دیگر نشان می دهد.

فرناز پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:28 ب.ظ http://farnaz.aminus3.com/

عجب اشتباه خنده آوری ! نمی دانم آیا اینها هم به آلزایمر مربوط است یا نه ؟ امروز صبخ این ژست را خواندم و با خودم گفتم چقدر ژروانه در نوع نو.شتنش از آقای مهدی بهشت تاثیر گرفته
!!!!!! . بعد به ژروانه و خطاب به او کامنت نوشتم یکی عمومی یکی هم خصوصی که البته شکر خدا خیلی خصوصی نبود !!!
حالا آمده ام کامنتم را و جواب پروانه را بخوانم ... با خودم می گویم : حتما قصد خاصی دارد چون جواب کامنت دادنش هم مثل آقای مهدی بهشت است ! بعد می رسم به شکلک پایین و به خودم می گویم ای بابا حتی این هم ..... بعد می بینم پایین پست نوشته محسن مهدی بهشت ........... خلاصه هم شما و هم پروانه : ببخشید .

ینی من می بایستی کل کامنت شما را حواله می کردم به خانم پروانه؟ یا بخشی از آن را؟ حداقل؟ یا نه من اصلن از بیخ بن وجود نداشته ام.
انگار من هم از دور دستی بر آتش دارم که آن را پاسخ داده ام. آلزایمر نباید بگویید خانم پروانه هر دوی ما را از وبلاق وزین همایش شاهنامه اخراج می فرمایند و ما هم شب عیدی باید بی عیدی و پاداش گرفتن برویم خانه مان. این یک بیماری دیگر است. باید بگردیم آن را پیدا کرده و درمان کنیم.
نگویید آلزایمر. این تاثیر گرفتن کلاسش خیلی بالاتر است. اصلن بیایید شایع کنیم که این پست را خانم پروانه نوشته با امضای من. ولی قضیه فرنگیس چه می شود؟ حتا در قضیه ی فرنگیس هم مشکوک نشدید به نویسنده؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد