پژوهشی از محمود امیدسالار
به روایت شاهنامه، وقتی رستم به حد بلوغ میرسد، افراسیاب به ایران حمله میکند و بزرگان ایران سراسیمه به زابلستان میروند تا از زال مدد جویند. زال به ایشان می گوید که او دیگر پیر شده است و توانایی جهان پهلوانی ندارد اما پسرش رستم را نیروی این کار هست:
چنیــن گفت پس نامـــور زال زر که من تا ببستم به مردی کمر
سواری چو من پای بر زین نگاشت کسی تیغ و گرز مــرا برنداشت
بــه جایی که من پـــای بفشاردم عنــان ســواران شـدی پـاردم
شـب و روز در جنـگ یکسان بدم ز پیــری همـه ساله ترسان بدم
کنــون چنبـری گشـت یال یلی نتــابد همـــی خنجـــر کابلـی
سپس اضافه میکند که باید بارهای جنگی از برای رستم یافت تا او بدین کار، یعنی دفع افراسیاب و نجات ایران کمر بندد. زال گلههای اسب خود را به درگاه میخواند تا رستم از میان آنان بارهای شایسته خود برگزیند. اما هر اسبی که رسم میگیرد و دست خود را بر پشت او فشار میدهد، زیر نیروی پهلوان پشت خم کرده شکم بر زمین مینهد تا آن که بالاخره گله ای اسب از کابل میآید:
چنین تا زکابل بیامد زرنگ فسلیه همی تاخت از رنگ رنگ
در میان اسبان این گله چشم رستم به مادیانی میافتد که به همراهی کرهای به اندازه خودش میگذرد. رستم میخواهد کره را به کمند خود بگیرد:
کمنــد کیــانی همـی داد خــــم که آن کــــره را بــازگیــرد ز رم
بـــه رستم چنین گفت چوپان پیر که ای مهتــر اسپ کسـان را مگیـر
بپرسید رستم که ایـن اسپ کیست که دو رانش از داغ آتش تهی است؟
چنیـــن داد پاسخ که داغش مجوی کزین هست هر گونهای گفت و گوی
همی رخش خوانیم و بور ابرش است بــه خــو آتشی و به رنگ آتش است
خـــــداوند ایـــــن را ندانیم کس همــی رخش رستمش خوانیم و بس
مساله جالب توجه در این ابیات آن است که چوپان به رستم میگوید: ما این کره را «رخش» یا «رخش رستم» مینامیم و صاحبی هم برایش نمیشناسیم، اما نمیگوید که اسم رخش یا تعلق داشتن رخش را به رستم از کجا میداند. از طرفی این چوپان قطعاً رستم را هم نمیشناسد زیرا اول به او اخطار میکند که: «ای مهتر اسپ کسان را مگیر». جای دیگر هم وقتی رستم بهای اسب را از او می جوید، پاسخ میدهد که:
چنین داد پاسخ که گر رستمی بر او راست کن روی ایران زمی
سوال در این است که اگر چوپان رستم را نمیشناسد، پس از کجا میداند که این اسب مال اوست؟ از آن گذشته به چه دلیل میگوید که ما این کره را رخش میخوانیم؟ آیا خود این نام را بر رخش نهاده است یا کس دیگری در نامگذاری اسب رستم دست داشته است؟
این پرسشها در متن شاهنامه و دیگر متون کلاسیک فارسی و عربی که نگارنده در آنها تفحص کرده است، بی جواب ماندهاند. اما پاسخ به این پرسشها در یک حماسه ارمنی به نام «رستم زال» آمده است.
داستان ارمنی «رستم زال» را که ماکلر خلاصهآی از آن را در «مجله آسیایی» به زبان فرانسه انتشار داد، به قرار زیر است:
هنگامی که سپاهیان «الفاسیان چپ پیشه»، پادشاه توران به ایران حمله میکنند، زال پیرمردی بوده است و پسری به نام رستم داشته است که تازه به عنفوان بلوغ رسیده بوده. در این حال و با حکومت اجانب در ایران، همه امید زال به این پسر متکی بوده است. هنگامی که رستم به چهارده سالگی میرسد، پدرش به او میگوید: «ای رستم، گرز ما در حیاط قصر است، برو آن را از جا بردار. اگر توانستی این کار را بکنی، من مأموریتی به تو محول خواهم کرد وگرنه تیر وکمانت را بردار و برو با کودکان دیگر بازی کن.» رستم به حیاط قصر میرود و گرز را برداشت و آن را بر شانه مینهد و پیش میآید. زال با دیدن این منظره او را در آغوش میگیرد، بر پیشانیاش بوسه میزند و خدا را شکر میکند. بعد از این زال به رستم میگوید که به اصطبل برود و اسبی در خور انتخاب کند و باز پیش او برگردد. ایجنا درست مثل روایت شاهنامه هر اسبی که رستم به پیش میکشد و بر پشتش دست مینهد، زیر نیروی پهلوان پشت خم میکند. زال از مشاهده این وضع ناامید میشود و با اعتراض به فرزندش میگوید که برود و با کودکان بازی کند و اضافه میکند که: «ما تا رستخیز در اسارت دشمن باقی خواهیم ماند.» رستم که از اعتراض زال خشمگین شده است به او می گوید: «اینها که تو به من عرضه کردهای، اسب نیستند بلکه مشتی خرند». زال جواب می دهد که رستم باید برود و از میان هفت اسبی که در تپه رها هستند یکی از برای خود انتخاب کند و پیش پدر بیاورد. رستم هم کمندش را برمیدارد و راهی تپهها میشود. در آنجا چشم پهلوان به گلهای اسب میخورد و در میان آنها کرهای نظرش را جلب مینماید. پهلوان با خود میگوید: «این است اسبی که من میخواهم.» سپس به سوی چوپان میرود و به او دستور میدهد که آن کره را برایش بگیرد. چوپان میگوید: «این کره گرفتنی نیست». رستم از او میپرسد: «مگر مال کیست؟» چوپان پاسخ میدهد: «این کره به رستم پسر زال تعلق دارد.» پهلوان میپرسد: «آیا تو رستم را میشناسی؟» چوپان جواب منفی میدهد. رستم میگوید: «پس از کجا میدانی که این کره متعلق به اوست؟» چوپان در جواب میگوید: »روزی دیدم که اسبی از دریا بیرون آمد و مادیانی را پوشاند و دوباره به دریا بازگشت؛ اما در حال بازگشتن گفت: به زودی کره ای از این مادیان زاده خواهد شد. این کره را به هیچ کس مدهید مگر به رستم پسر زال.» رستم که این را میشنود میگوید: «اگر چنین است، این کره را برای من بگیر» و مشتی زر به گلهبان میدهد. گلهبان میگوید: «هان پس تو رستمی. برو خودت او را به کمند آور.» رستم هم کره را در کمندش گرفتار میکند و بر او سوار میشود.
مقایسهای سطحی بین روایت شاهنامه و داستان ارمنی نشان میدهد که این هر دو روایت از منشا واحدی سرچشمه گرفتهاند ولی قطعاً از یکدیگر اخذ نشدهاند. از خصوصیات مشابه بین دو داستان میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1- انتخاب رخش در حین تسلط افراسیاب بر ایران صورت میگیرد.
۲- زال که در روایت ارمنی پیرمردی است،در روایت شاهنامه هم به حد کهولت رسیده است، چه خود میگوید: «چنبری کشت پشت یلی».
۳- در روایت ارمنی زال نیروی پسر جوانش را امتحان میکند. نحوه این امتحان آن است که از او میخواهد تا گرزش را از جای بردارد. این نکته مستقیماً در روایت شاهنامه نیامده است اما مصراعی در این داستان گویا به این امتحان اشاره دارد زیرا زال در بیان نیروی خودش به پهلوانان میگوید: «کسی تیغ و گرز مرا برنداشت». سپس اضافه میکند که علی رغم پیری من، رستم جوان هست که پس از من جهان پهلوانی کند. ابیات زیر را که متعلق به یکی از نسخ لنینگراد است و مصححین مسکو در متن قرار ندادهاند، به همراهی بیت 30 در صفحه 49 متن مبین این ادعا است:
سپاسم زیزدان گر این بیخ سست شد از وی یکی شاخ فرخ برست
که از وی همی سر به گردون رسد ببینم به مردی که تا چون رسد
مـن ار بـــازمانــدم ز تاب و توان نمـــاند جهــان بیجهان پهلوان
گویا در روایت مورد استفاده فردوسی هم اشاره به امتحان زال از رستم به وسیله برداشتن گرز او بوده است که زال قبل از این که رستم را به جهان پهلوانی نامزد کند،به پهلوانان میگوید: «کسی تیغ و گرز مرا برنداشت.»
در روایت ارمنی از نام اسب رستم یعنی رخش ذکری نشده است بلکه تنها به قضیه متعلق بودن اسب به رستم توجه گردیده است. در ایمن مورد شاهنامه از روایت ارمنی متفاوت است. اما چنان که ماکلر خود مینویسد، او این داستان را خلاصه کرده است و نگارنده هم به متن اصلی آن دسترسی ندارد تا تحقیق شود که آیا در متن روایت نام رخش آمده بوده است یا نه. با این وجود دور نیست که اگر قبول کنیم که داستان ارمنی و روایت شاهنامه منشا واحدی دارند، نام رخش هم به وسیله اسب دریایی مذکور در حکایت «رستم زال» گذاشته شده باشد زیرا چوپان در روایت شاهنامه به رستم میگوید:
خداوند این را ندانیم کس همی رخش رستمش خوانیم و بس
و اما روایت شفاهی که در مجموعه انجوی شیرازی از این داستان وجود دارد، گویا مخلوطی از این سه روایت است. یعنی جمع آورنده، سه داستان را که هر سه درباره رخش بوده است و هر سه آغاز مشابهی داشته درهم آمیخته و پس از نقل آغاز مشترک این سه داستان نوشته است: «اینجا روایتها مختلف است. عدهای میگویند... الخ». این سه روایت هیچ یک با روایت شاهنامه و روایت ارمنی وجه تشابه چشمگیری ندارند به استثنای مسأله اسب دریایی که هم در روایت ارمنی دیده می شود و هم در دو روایت شفاهی ایرانی (البته به صورت مادیان دریایی و کره اسب دریایی). در هر حال به نظر نگارنده منشا داستان شفاهی فارسی از اصل روایات شاهنامه و ارمنی جداست.
از آن چه گذشت، چنین به نظر میآید که صورت بدوی داستان ارمنی و روایت شاهنامه را بتوان به صورت زیر بازسازی کرد:
«در زمان حکومت افراسیاب، زال که پیر شده است میخواهد تا جهان پهلوانی را به فرزندش رستم بسپارد. وی ابتدا نیروی پسرش را امتحان میکند و پس از اطمینان یافتن از قدرت وی او را میگوید تا اسپی درخور خود انتخاب کند. پهلوان هم پس از آزمایش اسپان متعدد، بالاخره در کنار دریا یا رودخانه یا در تپهها به اسبی جادویی به نام رخش برمیخورد که از جهیدن اسبی دریایی بر مادیانی زمینی زاده شده بوده است. این اسب دریایی پس از این و معین کرده نام کره و نام صاحب کره به دریا بازمیگردد.»
پس بیت شاهنامه که طبق آن چوپان به رستم میگوید:
خداوند این را ندانیم کس همی اسپ رستمش خوانیم و بس
به احتمالی بر نص همان صورت بدوی داستان قرار دارد که روایت ارمنی هم از همان حکایت به وجود آمده است. این که چوپان اسب را رخش رستم میخواند، بدون آن که رستم را دیده باشد یا او را بشناسد، ممکن است که اشاره به سخنان اسب دریایی در روایت ارمنی داشته باشد.
سلام.
سپاسگزارم از دقت نظر شما بله درست است در دکلمه به حای "کنار"-" کران" خوانده ام چون نمی دانستم که چگونه دکلمه را ویرایش کنم فعلن ناچار شدم همین طور بگذارم تا سر فرصت از نو بخوانم.
با اجازه شهرزاد گرامی
سلام
این وبلاگ گروهی است و زحمت این یادداشت وزین را شهرزاد گرامی کشیده اند به همین دلیل پاسخ پیام ها با ایشان است ولی بی گمان این پیام را من باید پاسخگو باشم.
«کران» شاید از نظر آهنگ قشنگ تر باشد از نظر درست بودن واژه در آنجا خودتان می دانید و یا می توانیم از شهرزاد که تحصیلات عالی کلاسیک در این زمینه دارند بپرسیم!
چارشنبه سوررری شما خوش و فرخنده .
راستش خودم هم به مراسم چهارشنبه سوری از کودکی دلبسته بودم .
در بخشی از میدانها و خیابان ها بته فروش ها دسته های بته را مثل دیوار چیده بودند و به مردم می فروختند . نزدیکی های شب بته ها را به سه یا 7 بخش می کردند و آتش می زدند و از روی آن می پریدند. بته ها به تندی می سوختند و خاکستر می شدند .
بعدها گفتند بته ها را نباید کند بیابان زایی می شود. قرار بود شبه بته هایی از ژاپن بیاورند که از آن بته های ساختگی استفاده شود که نشد.
سنت چهارشنبه سوری خوب است اگر شهر به میدان جنگ تبدیل نشود و آسیب دیده اینهمه نباشد . این سنت خوب است اگر به صورت سنتی برگزار شود نه اینکه دگردیسی هنجار شنکنانه ای از یک سنت زیبا و خوب را به عنوان سنتی باستانی پذیرا شویم .
البته این مراسم یادگار زرتشتیان نیست در گاهنامه ی آنان هر روز نامی دارد ولی هیچ روزی چارشنبه نام ندارد . از این گذشته زرتشتیان پریدن از روی آتش را روا نمی دارند .
شایدهم ؛ چارشنبه سوری که پس از اسلام آوردن ایرانیان پدیدار شده ؛ نمادی از گرایش به آیین پیشین باشد .
به هر روی :
چارشنبه سوری شما به شادابی گل سوری باد.
بسیار سپاسگزارم
چه خوب که شما اینجا یادی از این جشن آتش کردید
می بینید شادی چه آسان به خیابان ها و کوچه ها می آید!
چه جشن های ساده و قشنگی داشتیم!
بته: من کودکی را گرگان زندگی کردم و آنجا هیزم می سوزاندند همه در کوچه جمع می شدند و خیلی قشنگ جشن ساده و خانوادگی برگزار میشد
بی هیچ تشریفاتی
یکبار با همسرم رفتیم کوه و من ندانسته گون های به گل نشسته ی با شکوهی با به خانه آوردم
و خانه را با آنها آرایش دادم
همسر یکی از دوستانم تا وارد خانه ی ما شد به دوستم گفت: شادی برگردیم بریم اینا تو خونشون گون دارند
بعد برای ما توضیح داد که چه کار ضد طبیعتی انجام داده ایم و من پس از چند سال بالاخره یک روز آنها را در چارشنبه سوری سوزاندم
چه بوی خوش داشتند حتی از هیزم های جنگل گرگان هم خوش بو تر بودند و چقدر قشنگ می سوختند
حیف یادم که می آید دلم می سوزد
به گفته ی دوستم گون ها دست کم چهل ساله بودند!
چارشنبه سوری و زرتشتیان: بله شما درست می فرمایید
زرتشتیان از روی آتش پریدن را زشت می دانند
البته می دانیم که آنها بسیاری از فرهنگ ایران باستان را قبول ندارند
که جای بحثش اینجا نیست
این روزها در باره این مراسم بین گروه های فکری بحث است
ولی آنچه ما می دانیم یک سری مراسمی پیش از نوروز این رستا خیز طبیعت در میان ایرانیان بوده و هست
مانند خانه تکانی
خرید لباس های نو
یادم هست مادرم می گفت که پیش از سال نو ظرفهای سفالی را می شکستند و وقتی برایمان چنان با شوق تعریف می کرد انگار ما صدای شکستن کوزه ها را می شنیدیم
..
همه اینها برای این بود که شاید رستا خیز نزدیک است
در اسلام هم به رستاخیز قیامت می گویند
یعنی همه بر می می خیزند
حتی نیاکان ما
شاید این آتش روشن کردن ها هم از آن کارهایی بوده که برای استقبال از روان رفتگان بوده
و هر سال این تکرار می شده
یادداشتی بر یک داستان در وبلاگ گروهی کتاب هایی که می خوانیم نوشته ام. اگر وقت کردید سری بزنید خواندنش وقت زیادی نمی گیرد
این شاید یک تصور قشنگی از برگزاری جشن آتش در گذشته باشد!
نام کتاب هست «شب های سوری«
اکنو یادداش فرناز بر دیوان لاهوتی ابتدا هست یادداشت دوم را این داستان است.
http://ketabamoon.blogsky.com/
امیدوارم همیشه و همه روزها برای شما جشن باشد
پروانه
آنوقت ها هم زمان با شب چارشنبه سوری ؛ در میدان 400 دستگاه ژاله دار هایی را دو میدان مستطیلی برمی افراشتند و بعد قاب های بزرگی را از آن ها بالا می بردند . و نزدیک غروب می آمدند اول گروه موزیک سرود اجرا می کردند بعد خمپاره هایی به آسمان شلیک می شد که در آسمان رنگارنگ شکوفه افشان می شدند. بعد یک نفر با مشعل بلندی قاب ها را آتش می زد و قاب ها تبدیل به تابلو های رنگارنگ می شد که یکی دو تاش هم می چرخیدند . مردم زیادی دور میدان تماشا می کردند.
چی میشد!
امیدوارم این شادی های ساده دوباره زنده شوند!
پروانه
این قصه را من جایی از یکی از خویشاوندان مادری ام که ارمنی است خیلی وقت پیش ها شنیدم. به قول خانم فرناز، شاید هزار سال پیش. به جز کلماتی از آن به یادم نمانده بود. در واقع هنوز با شاهنامه آشنا نشده بودم. ینی بیسواد بودم. بعدها باسواد شدم فکر کردم او در شاهنامه خوانده و آن وقت به عنوان ادبیات ارمنی تحویل ما بچه ها داده بود. هیچ وقت بعد از آن با او دمخور نشدم که از او بیشتر بپرسم. می دانستم که سواد پارسی ندارد. و شاید حتمن در قهوه خانه ای شنیده بود و ترجمه ی از آن را به زبان ارمنی برای ما تعریف کرد.آن وقت ها نقال ها در قهوه خانه ها شاهنامه می خواندند. پس آن خدابیامرز راست می گفت. روایتی ارمنی هم از این داستان هست. او جوری داستان را تعریف می کرد که من که در آن زمان بی سواد بودم معتقد شده بودم که رستم و زال ارمنی بوده اند. ینی در واقع من قبل از این که بدانم رستم و زال ارمنی نبوده اند و شاید هم بوده اند، باور داشتم که ارمنی بوده اند.
من یک ارمنی با نام رستم می شناختم. در میان ارامنه نام فامیلی رستمیان هم هست.
اولین بار که این داستان رو خواندم با خودم گفتم حتمن این داستان یک جوری از شاهنامه - و نه از یه منبع مشترک - به آن زبان راه پیدا کرده و خوب بالطبع تغییراتی هم کرده و این فکر در تمام این سال ها با من بوده حالا می بینم شما هم در نقطه مقابل چنین نظری داشتهاید. انگار هر کس با هر ادبیات و زبانی که اول بار داستانی را می شنوه یا می خوانه، آن داستان را متعلق به آن قوم می دونه. بعضی وقت ها این داستان ها آن قدر در هم گره می خورند و هم پوشانی دارند که واقعن نمی شه فهمید کدوم یکی اصل و کدوم فرع هستند گویا بهترین چیزی که می شه از این شباهت ها بهش رسید اینه که خیلی از این داستان ها که در اقوام مختلف، چه به صورت سند کتبی چه به صورت نقل قول سینه به سینه، به جا مونده یه جایی به هم گره میخورن و نقاط اشتراک و اختلاف خیلی جالبی دارند در حقیقت در ادبیات اون قوم بومی شدن
سلام .
سپاس گزارم از فراخوان شما به خوانش کتاب شب های سوری:
کتاب را خواندم به زبانی ساده پیشینه ای بر جشن سوری برای کودکان نوشته بود هر چند بزرگسالان هم می توانند از آن بیاموزند .
جشن آتش سوری در گذشته ها به آزرم و آرزوی تندرستی برگزار می شد ولی این روز ها جشن سوری را که شاید یاد آور گذشتن سیاوش از آتش باشد و شاید یاد آور آیین آتش باشد دیگر شده است . جشنی که در آن پیام و آرزوی تندرستی بود به جشنی آسیب آفرین و آزارنده ِ دیگر شده است . یاد گذشته ها به خیر.
متقابلن کتب های ادوار شعر فارسی از دکترشفیعی کدکنی و
کتاب شاه جنگ ایرانیان در چالدران و یونان را برای مطالعه پیشنهاد می کنم.
سلام
نام کتاب ها را یادداشت می کنم و حتما می خوانم. البته فکر می کنم بهتر است کتاب استاد شفیعی را خریداری کرد.
موسیقی شعر را از ایشان دارم و گاهی سری به آن می زنم.
زمانی کلاس های آزادی که در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران داشتند شرکت می کردم.سال 62 و 3 بود. انسان بسیار بالایی هستند و خوب می اندیشند.
کتاب های تاریخی هم از علایقم است.
سلام .
آیا می شود صدا های ناخواسته ی پارازیتی را از دکلمه ها پاک کرد یا کلمه ی اشتباهی را از دکلمه پاک کرد و کلمه ی درست را به جای آن نشاند؟
راه mp3 کردن دکلمه ها چگونه ست؟
شما از چه میکروفونی استفاده می کنید که هیچ پارازیت در ضبط صدا به وجود نمی آید؟
سلام
اینها را باید از محسن گرامی پرسید ایشان در این زمینه تخصص دارند و معمولا از صدا هایی که من و خانواده ام ضبط می کنیم پر از اشکال می دانند ولی صداهایی که خودشان ضبط می کنند کاملا بی عیب و نقص است.