فریدون مشیری و فردوسی

شعر را با صدای خانم گیتی مهدوی از اینجا بشنوید





خروش فردوسی


هنوز یادم هست :
چهارسالم بود ،
که با نوازش « سیمرغ »
به خواب می رفتم .
به بانگ شیهه ی « رخش » ،
ز خواب می جستم .
چه مایه شوق به دیدار موی زالم بود !

***


به خواب و بیداری ،
لب از حکایت « رستم » فرو نمی بستم ،
تنم ز نعره ی « دیو سپید » می لرزید .
چه آفرین که به « گرد آفرید » می خواندم .
شرنگ قصه ی « سهراب » را به یاری اشک ،
ز تنگنای گلوی فشرده می راندم .
دلم برای « فریدون » و « کاوه » پر میزد .
حکایت « ضحاک »
همیشه مایه ی بیزاری و ملالم بود .
چه روزها و چه شبها که خواب داروی من ،
زلال عشق دلاویز « زال » و « رودابه » ،
شراب قصه ی « تهمینه » و « تهمتن » بود .
شبی اگر سخن از « بیژن » و « منیژه » نبود
جهان به چشمم ، همتای چاه « بیژن » بود .

***

چه روزها و چه شب ها ، در آسمان و زمین
نگاه من همه دنبال تیر « آرش » بود .
رخ « سیاوش » را ،
درون جنگل آتش ، شکفته می دیدم ،
دلم در آتش بود .

***

چه روزها که به دل می گریستم – خاموش –
به شوربختی « اسفندیار » رویین تن .
چه روزها که به جان می گداختم از خشم ،
به سست عهدی « افراسیاب » سنگین دل .
به نابکاری « گرسیوز » و فریب « شغاد » ،
به آنچه رفت از این هر سه بد نهاد به باد !
به پاک مهری « ایرج » ،
به تنگ چشمی « تور » ،
به کینه تـوزی « سلم » ،
به نوش داروی پنهان به گنج « کیکاوس » ،
به « اشکبوس » ،
به « تـــــــوس » ،
به پرده پرده ی آن صحنه های رنگارنــگ ،
به لحظه لحظه ی آن رویدادهای شگفت ،
به چهره های نهان در نهفت گاه زمان ،
به « گیو » ، « پیران » ، « هومان » ، « هژبر » ، « نوذر» ، « سام » ،
به « بهمن » و « بهرام » ،
همین نه چشم و نه گوش ،
که می سپردم ، تاب و ، توان و ، هستی و ، هوش !

***

صدای « فردوسی »
که می سرود :
« به نام خداند جان و خرد »
مرا به سوی جهان فرشتگان می برد !
به روی پرده ی ایوان خانه می دیدم ،
کتاب و پیکر و دستار تاجوارش را ،
که مثل سایه رحمت کنار باره ی « توس »
نشسته بود و سخن را به آسمان می برد !

***

به روی و موی ، چو دهقان سالخورده ، ولی ،
به چشـم مـن ، همه در هیـات پـیمبـر بـود .
فروغ ایزدی از چشم و چهره اش می تافت
شکوه معجزه اش ،
همین سخن که :
« توانایی ات به دانایی ست ! »
مگر « مسیح » دگر بود او ، که می فرمود :
« اگر چه زنده بود ، مرده آن که دانا نیست ! »

***

چه سالـها که به تلـخی سـپرد و سختی برد .
نه دل به کام و نه ایام و ، زهرغم در جام .
نشست و خواند و سرود و سرود و پای فشرد
مگر امان دهدش دست مرگ ، تا فرجام .
هنوز می بینم ،
بزرگدار ادب را، که در تمامی عمر ،
نگاه و راهش ،
همواره ،
سوی داور بود .
عـقـاب شعـرش ، بـالای هـفت اخـتر بود !
هنر به چشمش ، ارزنده تر ز گوهر بود !
مـذاب روحـش بـر بـرگ هـای دفتـر بود !

***

خروش او را از دور دست های زمان ،
هنوز می شنوم .
خروش « فردوسی » ،
خروش « ایران » بود .
خروش قومی از نعره ناگریزان بود
بدان سروش خدایی دوباره دل ها را ،
به یکدگر می بست .
گسستگان را زنجیروار می پیوست .
خروش او، که :
« تن من مباد و ایران باد »
طلوع دست به هم دادن اسیران بود .
خروش او خبر بازگشت شیران بود !
خروش « فردوسی »
به خاک ریختگان را پیامی از جان داشت .
همین نه تخم سخن ، بذر مردمی می کاشت .
نسیم گفتارش
در آن بهشت خزان دیده می ورزید به مهر ،
سلاله ی جم و کی را ز خاک بر می داشت .
دوباره « ایران » را
می آفرید ،
می افراشت !

***

هزار سال گذشت –
بنای کاخ سخن را که بر کشید بلند ،
نیافت ، هیچ ز « باران و آفتاب گزند »
نه گوهریست که ارجش به کاستی افتد
نه آتش است که خاکسترش بپوشاند .
هزار سال دگر ، صد هزار سال دگر ،
شکوه شعرش ، خون در بدن بجوشاند !

***
بزرگ مردا ! همچون تو رستمی باید
که هفتخوان زمان را طلسم بگشاید
مگر دوباره جهان را به نور مهر و خرد ،
هم آن چنان که تو می خواستی بیاراید.


فریدون مشیری



 با سپاس از آقای «مهدی فرزه» این شعر و صدا را برای اینجا فرستادند.

نظرات 2 + ارسال نظر
شاهین بهره مند یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:57 ب.ظ

سلام
من واقعا دیوانه ی فریدون مشیری هستم
بیشتر برنامه هاشو نگاه می کردم
:)

سلام
چه خوبه دیوانه ی آدم های خوب بودن

مهدی فر زه دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:40 ب.ظ http://jametajali.blogfa.com/

سلام.

نمی دانم چرا فایل صوتی وجود ندارد . مجددن ارسال می کنم.

با سپاس

http://s3.picofile.com/file/7412541498/Khorooshe_Ferdosi.mp3.html

سلام
جایگزین شد.
سپاسگزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد