اسدی طوسی و فردوسی

به شهنامه فردوسی نغز گوی  /  که از پیش گویندگان برد گوی

بسی یاد رزم یلان کرده بود /  از این داستان یاد ناورده بود

نهالی بد این رسته هم زان درخت  /  شده خشک و بی بار و پژمرده سخت

من اکنون ز طبعم بهار آورم  /  مرین شاخ نو را به بار آورم


(اسدی طوسی - وفات 465 ه.ق. - گرشاسب نامه)

 از نشریه جشنواره توس - 1354 به کوشش ضیاالدین سجادی

ک :کهن ترین دستنویس فارسی دست خط اسدی طوسی است

دو: کهن ترین واژه نامه "فُرس" از اسدی طوسی است

http://www.gtalk.ir/thread85876.html


در زیر، چند بیت از گرشاسب‌نامه به نام «در وصف دختر کورنگ‌شاه و آمدن جمشید نزد وی» درج می‌شود:

جم اندیشه از دل فراموش کرد
سه جام می از دست او نوش کرد

ز دادار پس یادکردن گرفت
به آهستگی رأی خوردن گرفت

به جم گفت: می دوست داری مگر
که چیزی جز از می نخواهی دگر؟

جمش گفت: دشمن ندارمش نیز
شکیبد دلم گر نیابمش نیز

به اندازه به، هرکه او می‌خورد
که چون خورد افزون، بکاهد خرد

عروسی است می، شادی آیین او
که باید خرد داد کابین او

ز دل برکشد می، تف درد و تاب
چنان چون بخار زمین، آفتاب

دل تیره را روشنایی می است
که را کوفت می، مومیایی می است

به رادی کشد زفت، بدمرد را
کند سرخ رخساره زرد را

به خاموش، چیره‌زبانی دهد
به فرتوت، زور جوانی دهد

خورش را گوارش، می افزون کند
ز دل درد و انده بیرون کند

خورش نِه بر ِمیهمان، گونه گون
مگویش از این کم خور و زآن فزون

اگرچه بود میزبان خوش‌زبان
پزشکی نه نغز آید از میزبان

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B3%D8%AF%DB%8C_%D8%B7%D9%88%D8%B3%DB%8C
نظرات 2 + ارسال نظر
پروانه چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:51 ب.ظ

نتیجه جستجو:
یک :کهن ترین دستنویس فارسی دست خط اسدی طوسی است

دو: کهن ترین واژه نامه "فُرس" از اسدی طوسی است

http://www.gtalk.ir/thread85876.html

اسدی طوسی با اینکه گرشاسب را برتر از رستم دانسته چه خوب در باره فردوسی گفته است

چه خوب که از اسدی طوسی اینجا نوشتید تا «گرشاسب نامه» هم یاد آوری شود.

من بی هیچ گزینشی بنشته های آن نشریه را در جا می نویسم.
اسدی هم یکی از آن هاست. در مورد فردوسی شاید کمی تا قسمتی رعایت همشهری گری هم کرده.

پروانه چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:54 ب.ظ

در زیر، چند بیت از گرشاسب‌نامه به نام «در وصف دختر کورنگ‌شاه و آمدن جمشید نزد وی» درج می‌شود:

جم اندیشه از دل فراموش کرد
سه جام می از دست او نوش کرد

ز دادار پس یادکردن گرفت
به آهستگی رأی خوردن گرفت

به جم گفت: می دوست داری مگر
که چیزی جز از می نخواهی دگر؟

جمش گفت: دشمن ندارمش نیز
شکیبد دلم گر نیابمش نیز

به اندازه به، هرکه او می‌خورد
که چون خورد افزون، بکاهد خرد

عروسی است می، شادی آیین او
که باید خرد داد کابین او

ز دل برکشد می، تف درد و تاب
چنان چون بخار زمین، آفتاب

دل تیره را روشنایی می است
که را کوفت می، مومیایی می است

به رادی کشد زفت، بدمرد را
کند سرخ رخساره زرد را

به خاموش، چیره‌زبانی دهد
به فرتوت، زور جوانی دهد

خورش را گوارش، می افزون کند
ز دل درد و انده بیرون کند

خورش نِه بر ِمیهمان، گونه گون
مگویش از این کم خور و زآن فزون

اگرچه بود میزبان خوش‌زبان
پزشکی نه نغز آید از میزبان

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B3%D8%AF%DB%8C_%D8%B7%D9%88%D8%B3%DB%8C

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد