زادن سیاوش




داستان را با صدای محسن مهدی بهشت از اینجا بشنوید


زادن سیاوش


61بسی بر نیامد بر این روزگار ،که رنگ اندر آمد به خرٌم بهار.

جدا گشت از او کودکی چون پری،به چهره، به سانِ بتِ آزری.

بگفتند با شاه کاوس کی،که:«برخوردی از ماهِ فرخنده پی.

یکی کودکی فرٌخ آمد پدید؛کنون، تخت بر اَبر باید کشید.»
65جهان گشت، از آن خُرد، پرگفتگوی؛کز آن گونه نشنید کس روی و موی.

جهاندار نامش سیاوَخش کرد؛بر او، چرخِ گردنده را بخش کرد.

از آن کو شمارِ سپهرِ بلند،بدانست  و  نیک و بد و چون و چند،

ستاره بر آن کودک آشفته دید؛غمی گشت، چون بختِ او خفته دید.
 بدید از بد و نیک، بازارِ اوی؛به یزدان پناهید  در کارِ اوی.
70چنین، تا برآمد بر او روزگار؛تهمتن بیامد برِ شهریار.

بدو گفت:« کاین کودکِ شیرفش،مرا پرورانید باید به کَش.

چو دارندگانِ تو را مایه نیست،مر او را به گیتی چو من دایه نیست.»

بسی مهتر اندیشه کرد، اندر آن؛نیامد همی، بر دلش بر، گران.

به رستم سپردش دل و دیده را،جهانجوی گُردِ پسندیده را.
75تهمتن ببردش به زابلسِتان؛نشستنگهی ساخت، در گلسِتان.

سواریٌ و تیر و کمان و کمند،عِنان و رِکیب و چه و چون و چند،

نشستنگهِ مجلس و میگسار،همان باز و شاهین و یوزِ شکار،

زداد و ز بیداد و تخت و کلاه،سخن گفتن و رزم و راندن سپاه،

هنرها بیاموختش، سربسر؛بسی رنج برداشت و آمد به بر.
80سیاوش چنان شد که اندر جهان،همانند او کس نبود، از مِهان.

چو یک چند بگذشت و گشت او بلند،سویِ گردنِ شیر شد، با کمند.

چنین گفت با رستمِ سرفراز،که:«آمد به دیدارِ شاهم نیاز.

بسی رنج بردیٌ و دل سوختی؛هنرهای شاهم آموختی.

پدر باید اکنون که بیند ز من،هنرها از آموزش پیلتن.»
85گوِ شیردل کارِ او را بساخت؛فرستادگان را ز هر سو بتاخت.

ز اسپ و پرستنده و سیم و زر،ز مُهر و ز تخت و کلاه و کمر،

ز پوشیدنی هم زگستردنی،ز هر سو بیاورد آوردنی؛

وز آن  هرچه در گنجِ رستم نبود،ز گیتی، فرستاد و آورد زود.

گسی کرد از آنگونه او را به راه،که شد بر سیاوش نَظاره سپاه.
90تهمتن همی رفت، با او به هم؛بدان تا نباشد سپهبد دُژم.

جهانی به آیین بیاراستند،چو خشنودی نامور خواستند.

همی زرٌ و عنبر برآمیختند؛ز گنبد، به سر بر، همی ریختند.

جهان گشت پر شادی و خواسته؛در و بامِ هر برزن آراسته.

به زر پی تازی اسپان، دِرَم؛به ایران، ندیدند یک تن دُژم.
95همه یالِ اسپ، از کران تا کران،بر اندود مشک و می و زعفران.

چو آمد به کاوس شاه آگهی
که:«آمد سیاوَخش با فرٌهی».

بفرمود تا با سپه گیو و توس،برفتند با شادی و پیل و کوس.

همه نامداران شدند انجمن؛به یک دست، توس و دگر، پیلتن؛

خرامان، برِ شهریار آمدند،که با نودرختی ببار آمدند.
100چو آمد برِ کاخِ کاوس شاه،خروش آمد و برگشادند راه.

پرستار،با مجمر و بویِ خُوَش،نَظاره بر او، دست کرده به کَش،

به هر کُنج در، سیصد استاده بود؛میان در،  سیاووشِ آزاده بود.

بسی زرٌ و گوهر برافشاندند؛سراسر، بر او، آفرین خواندند.

چو کاوس را دید بر تخت عاج،ز یاقوتِ رخشنده بر سرش تاج،
105نخست، آفرین کرد و بردش نماز؛زمانی، همی گفت با خاک راز؛

وز آن پس، بیامد برِ شهریار؛سپهبَد گرفتش سر اندر کنار.

ز رستم بپرسید و بنواختش؛بر آن تخت پیروزه بنشاختش.

چنان، از شگفتی بدو در بماند؛بسی آفرینِ بزرگان بخواند.

بدان برزِ بالای و آن فرٌ اوی؛بسی بودنی دید، در پرٌِ اوی،
110بدان اندکی سال و چندان خِرَد،که گفتی روانش خِرَد پرورَد،

بسی آفرین بر جهان آفرین،بخواند و بمالید رخ بر زمین.

همی گفت:« کای کَردِگار سپهر!خداوندِ هوش و خداوندِ مهر!

همه نیکویها، به گیتی، ز توست؛نیایش ز فرزند گیرم، نخست.»

بزرگان ایران همه با نثار،برفتند شادان برِ شهریار.
115ز فرٌِ سیاوش فرو ماندند؛به دادار بر، آفرین خواندند.

بفرمود تا پیشِ ایرانیان،ببستند گُردان لشکر میان.

به کاخ و به باغ و به میدانِ اوی،جهانی به شادی نهادند روی.

به هر جای، جشنی بیاراستند؛می و رود و رامشگران خواستند.

یکی سور فرمود کاندر جهان،کسی پیش از او آن نکرد از مِهان.
120به یک هفته، زان گونه بودند شاد؛به هشتم، درِ گنجها برگشاد.

ز هر چیز گنجی، بفرمود شاه:ز مُهر و ز تیغ و ز تخت و کلاه؛

از اسپانِ تازی به زینِ پلنگ؛ز برگستوان و ز خَفتانِ جنگ؛

ز دینار و از بدره هایِ دِرَم؛ز دیبا و از گوهر و بیش و کم،

جز افسر؛ که هنگامِ افسر نبود؛بدان کودکی، تاج در خُوَر نبود،
125سیاووش را داد و کردش امید؛ ز خوبی، بدادش فراوان نوید.

چنین هفت سالش همی آزمود؛به هر کار، جز پاک زاده نبود.

به هشتم، بفرمود تا تاجِ زر،زمین کوی ساران و زرٌین کمر،

نبشتند منشور بر پرنیان،به رسمِ بزرگان و فَرٌ کَیان.

زمین کوی ساران ورا داد شاه؛که بود او سزایِ بزرگیٌ و جاه؛
130زمین کوی ساران بُد آن پیشتر،که خوانی همی ماورانهر  بر.

 

 

61-رنگ اندر آمد:رنگش زرد شد  

  خرٌم بهار:مادر سیاوش 

62-ماهِ فرخنده پی:مادر سیاوش 

66-جهاندار:کاوس 

     چرخ گردنده را بخش کرد:طالع را دیدن 

69-بازار:کار وبار و رفتار و شیوه زندگانی 

73-مهتر:کاوس 

74-دل و دیده: سیاوش 

79- بسی رنج برداشت: تحمل کردن 

81- سویِ گردنِ شیر شد: گردی و دلاوری 

85- گوِ شیردل: رستم 

89-گُسی کرد: فرستاد 

91- آیین بیاراستندند: آذین بستند 

105- بردش نماز: تعظیم کردن 

        با خاک راز گفتن:سر بر خاک گذاشتن 

109-پرٌ: فرٌ و شکوه و چیرگی 

123-: بیش و کم: همه چیز 

127- کوی ساران 





ادامه مطلب ...

شهریار و فردوسی

در قعر هزارساله ی غار قرون

از کشور یادهای یک قوم اصیل

کان جا قرق غرور قومیت اوست

یک منظره ی شکوهمندی خفته است

یک دورنمای دل فروز تاریخ

«ایران» قدیم !

 

***

ادامه مطلب ...

بزرگداشت فردوسی


به مناسبت بزرگداشت فردوسی و روز فردوسی، بیست و پنجم اردیبهشت ماه، نشریه خراسان، ویژه نامه ای چاپ کرده که در بالا می بینید.

در این ویژه نامه می خوانیم:

گفت و گو با: دکتر دادبه، یاحقی، کزازی، آیدانلو، جنیدی، هرمیداس باوند، ........

و نوشته هایی از:

عزیز یوسفی، شاه منصور خواجه اف، .........

با مقالاتی چون:

من ایرجم پسر فریدون

نقلی دیگر از نقالی تا سرایش شاهنامه -درمورد نقالان، خادمان بی نام و نشان شاهنامه-

پیمان داران و پیمان شکنان شاهنامه

چرا به فردوسی حکیم می گوییم

دمی با نغز سروده های حکیم طوس

غفلت سینما و تلویزیون از شاهنامه

...................

دیگر خودتان بروید و آن راتهیه کنید.

این ویژه نامه در یک صد و سی صفحه تمام رنگی و به قیمت دوهزار تومان روی پیشخوان روزنامه فروشی هاست.

"تخت رستم" در ولایت سمنگان افغانستان

در وبلاگ شاهنامه خوانان آغاجاری مطلبی در باره "تخت رستم" در افغانستان خواندم که قسمتی از آن را اینجا می آورم:


معروفترین داستانی که در این مورد وجود دارد، این است که وقتی "رستم" با "تهمینه" دختر شاه سمنگان ازدواج کرد، برای هر یک از آن‌ها تختی ساختند اما رستم شبی برای خود سنگ بزرگی را تراشید و آن را به شکل تخت درآورد.

تهمینه نیز اتاق‌های سنگی برای خود تراشید و مراسم عروسی رستم و تهمینه در محلی اتفاق افتاد که تهمنیه ساخته بود.

...

همه ی خبر را در ادامه بخوانید

ادامه مطلب ...