آغاز داستان


داستان را با صدای محسن مهدی بهشت از اینجا بشنوید

پیوند مستقیم داستان


آغاز داستان

19چنین گفت موبد که : یک روز توس،بدان گه که خیزد خروشِ خروس،

خود و گیو ِگودرز و چندی سواربرفتند شاد از درِ شهریار ،

به نخچیر گوران به دشتِ دغویاَبا باز و یوازان نخچیرجوی.

فراوان گَرفتند و انداختند؛علفها چهل روزه برساختند.

بدان جایگه،  تُرک نزدیک بود؛زمینش، ز خرگاه، تاریک بود .

یکی بیشه پیش اندر آمد زدور،به نزدیکِ مرزِ سوارانِ تور.
25همی راند در پیش با توس گیو،پس اندر، پرستنده ای چند نیو.

به بیشه، یکی خوبرخ یافتند؛پر از خنده لب، هردو بشتافتند.

به دیدار او در زمانه نبود؛به خوبی، بر او بر، بهانه نبود .

بدو گفت توس:« ای فریبنده ماه!تو را سویِ این بیشه که نمود راه ؟»

چنین داد پاسخ که:«ما را پدر،بزد دوش و بگذاشتم بوم و بر:
30شبِ تیره مست آمد از دشت ِسور؛همان چون مرا دید، جوشان ز دور،

یکی خنجری آبگون برکشید؛همی خواست از تن سرم را برید.»

بپرسید از او پهلوان از نژاد؛بر او سروبن، یک به یک، کرد یاد؛

بدو گفت:« من خویشِ گرسیوزم؛به شاه آفریدون کشد پَروَزم.»

«پیاده-بدو گفت : چون آمدی،که بی باره و رهنمون آمدی ؟»
35چنین داد پاسخ که:« اسپم بماند؛ز سستی، مرا بر زمین بر نشاند.

بی اندازه زرٌ و گهر داشتم ؛به سر بر، یکی تاجِ زر داشتم .

بدان رویِ بالا، زمن بستدند ؛نیامِ یکی تیغ بر من زدند.

چو هشیار گردد پدر، بی گمان،سواران فرستد پسِ من،  دمان.

بیاید همان،  تازنان،  مادرم؛نخواهد کز این بوم و بر بگذرم.»
40دلِ پهلوانان بدو گرم گشت؛سر توسِ نوذر بی آزرم گشت .

چنین گفت:«کاین تُرک من یافتم ؛ زپیش سپه، تیز بشتافتم.»

بدو گفت گیو:« ای سپهدارِ شاه!نه با من برابر بُدی بی سپاه ؟

زبهرِ پرستنده ای، کژ مگوی ؛نگردد جوانمرد پرخاشجوی.»

سخنشان ز تندی به جایی رسید،که این ماه را سر بباید برید !»
45میانشان چو این داوری شد دراز،میانجی بیامد یکی سرفراز،

که:«این را بر ِ شاه ایران بَرید؛بر آن کو، نهد هر دو فرمان بَرید.»

نگشتند هر دو زگفتارِ اوی؛برِ شاه ایران نهادند روی .

چو کاوس رویِ کنیزک بدید،بخندید و لب را به دندان گزید.

به هر دو سپهبد، چنین گفت شاهکه:«کوتاه شد بر شما رنجِ راه.
50بر این داستان، بگذرانیم روز،که: خورشید گیرند گُردان، به یوز.

گوزن است اگر آهویِ دلبر است،شکاری چنین از درِ مهتر است.»

بدو گفت خسرو:« نژادِ تو چیست،که چهرت همانندِ چهرِ پریست؟»

بدو گفت:«کز مام، خاتونیم؛زسویِ پدر، آفریدونیَم ؛

نیایم سپهدار گر سیوز است ؛بدان مرز، خرگاهِ او مرکز است .»
55بدو گفت:«کاین روی و موی نژاد،همی خواستی داد هر سه به باد.

به مُشکویِ زرٌینِ من بایدت؛سر ماهرویان کنم، شایدت.»

چنین داد پاسخ که:«دیدم تو  را ؛ز گردنکشان، برگزیدم تو را .»

بت اندر شبستان فرستاده شاه ؛بفرمود تا بر نشیند به گاه.

بیاراستندش به دیبایِ زرد،به یاقوت و پیروزه و لاجورد ؛
60دگر ایزدی هرچه بایست، بود؛یکی سرخ یاقوت بُد، ناپسود .

واژه ها


19-موبد:کنایه ی ایما، دهقان داستانگوی که داستان سیاوش را باز گفته است

20- گیوِ گودرز: گیو پور گودرز

21-دشت ِ دغوی:دشتی در مرز ایران و توران

22- علف: توشه و بُنه

علفها چهل روزه برساختند:شکار فراوانی گرفتند و بر خاک انداختند و برای چهل روز توشه ساختند. 

23-تُرک-در معنی  تورانی است(تورَگ- تورج= توری،تورانی)

25- نیو: دلاور، شجاع

29-دوش: دیشب- این واژه در پهلوی به همین شکل به کار می رفته است

30-دشت سور:دشتی که در آن به بزم و سور می پردازند

45- داوری: به معنی ستیزه و کشمکش

33- پَروز: نژاد، گوهر

56- مشکو: شبستان


خوان چهارم -زن جادو

 

 

 دکتر امیر حسین ماحوزی:

 .....

یک شاه پهلوان دیگر که با دروغ سر و کار دارد ،‌کیکاووس است. روزگار او داستانی پیش می آید که دروغ در آن نهادینه شده است. داستان چنین است که دیوها بوی دروغ از کیکاووس می شنوند و می کوشند تا او را گمراه کنند. کیکاووس فریب می خورد و به مازندران ،‌جایگاه دیوان ، می رود. دیری نمی گذرد که گرفتار می شود و رستم را ناگزیر می سازد تا با پیمودن هفت خوان ،‌او را از بند رهایی بخشد. در مرکز هفت خوان رستم ، خوان زن جادو قرار دارد. پهلوان ما که همواره رویارو مبارزه کرده است ، این بار ناچار است که تن به مبارزه ای بدهد که با دروغ سرشته است . 

 

 زن جادو ، خود را بسان بهار می آراید و نزد رستم می رود : « بیاراست رخ را بسان بهار / وگر چند زیبا نبودش نگار ؛‌بر رستم آمد پر از رنگ و بوی  / بپرسید و بنشست نزدیک اوی ». در شاهنامه ، شاید برای نخستین بار است که با پیکری رو به رو می شویم که درون و برون او باهم یکسان نیت. آن چه درون زن جادو را پوشانده است ، دروغ است.
رستم نام ایزدان را بر زبان می آورد و درمی یابد که آن زیبایی که در برابر اوست ، جز جادوگری زشت نیست ، نکته اینجاست که دروغ ، در برابر سخن ایزدی ، مانتره ، پایدار نمی ماند و درهم می شکند. پس چهره ی زن جادو بر می گردد و رستم او را از میان برمی دارد.  

.... 

برداشت از باشگاه شاهنامه پژوهان ایران


هفت خوان رستم - سخنرانی دکتر امیر حسین ماحوزی

اثری از بانو ملیحه کیانیان

  هفت خوان رستم(نقش برجسته) از خمیر چوب سال ساخت 1376



  دکتر امیرحسین ماحوزی از قول یونگ و فروید گفت که استوره ها دریچه های ناخودآگاه ضمیر ملت ها هستند . آینه هایی هستند که ما می توانیم  خود را در آن ها ببینیم و نیز رویاها ، بخش پنهان ضمیر و مهم ترین بخش وجود ما هستند . 

 

 او ادامه داد : استوره حقیقت ما است و رستم تک تک ماییم . هفت خوان رستم از منظری هم سفر درونی پهلوان است .  

سپس دکتر ماحوزی به بررسی هفت خوان رستم و تطبیق آن با هفت تجلی نورانی اهورا  مزدا ( امشاسپندان ) پرداخت و اشاره کرد هرکدام از هفت امشاسپند یک مظهر دارند و یک دیو که در مقابلش ایستاده است .  

 

هفت امشاسپند به ترتیب اهمیت و از بالا به پایین عبارتند از : سپنتا مینو ( sepanta maynu) ـ بهمن ـ اردیبهشت ـ شهریور ـ سپندار مز ( sepandar maz ) ـ خرداد ـ امرداد .  همان طور که گفته شد هرکدام از این تجلی ها یک مظهر دارند . مظهر سپنتا مینو ، انسان کامل است . مظهر بهمن : انسان معمولی ، مظهر  اردیبهشت : آتش، مظهر شهریور : فلز ، مظهر سپندار مز : ایزد بانوی نگهبان زمین ، مظهر خرداد : آب و مظهر امرداد : گیاه است . 

 

 حال می پردازیم به دیوها یا نیروهای ِ ضد و ویرانگری که در برابر هرکدام از این تجلی ها و مظهر ها ایستاده اند . دیوهای این هفت مرحله به ترتیب عبارتند از : انگره مینو (angera maynu)ـ دیو ـ  تاریکی ـ بزم ـ موجود خطرناک زیرزمینی مثلاً اژدها ـ تشنگی و سرانجام بیشه ای ترسناک . رستم در خوان اول و دوم و سوم که مظهر های آنها ماده ( مونث ) هستند ، پذیرنده است و منفعل عمل می کند . در خوان اول یعنی آسان ترین خوان که با امرداد اینهمانی دارد ، رستم در بیشه ای مهیب با شیر مواجه می شود . در این خوان رستم کاری نمی کند و رخش ( اسب رستم ) ، شیر را از پای در می آورد . در خوان دوم که با خرداد اینهمان است در بیابان تشنگی به سراغ رستم می آید . این بار نیز رستم پذیرنده است و میشی راه چشمه ی آب را به او نشان می دهد . در خوان سوم ( سپندار مز ) رستم با اژدها که نماینده ی خشکسالی و موجب زندانی کردن آب ها است رو برو می گردد . در این خوان هم رخش ، رستم را از خواب بیدار می کند و در جنگی رستم و رخش ، اژدها را می کشند . اما از خوان چهارم به بعد که مظهرها نر (مذکر) می شوند ، رستم هم شیوه ی ِ فاعلی و هجومی پیدا می کند . در خوان چهارم که با شهریور و دیوش یعنی بزم اینهمان است، رستم نام خدای مهر را بر زبان می آورد و چهره ی واقعی زن جادو را آشکار می کند و او را می کشد . در خوان بعدی بر اولاد پیروز می شود و از تاریکی می گذرد . در خوان ششم که با بهمن تطبیق داده شده ، ارژنگ دیو را از پا در می آورد و در خوان هفتم ( سپنتا مینو) با دیو سپید می جنگد . در این خوان زال ( پدر رستم ) به یاری او می آید . رستم دیو سپید را می کشد و به مقام " پدر " می رسد .   

در خوان هفتم هردو مبارز یعنی رستم  و دیو سفید ، سپید مو هستند . سپیدی موی آنها نشان کهنسال بودنشان و نشان کهن بودن نبرد میان نیکی و بدی است .

 

برداشت از ایران دیدار

رستم و اسفندیار - دکتر جلال الدین کزازی

  

 بهمن 1387 شهر کتاب مرکزی - درس گفتارهای فردوسی 

 چکیده:

ستیز ِ رستم و اسفندیار ستیز میان دو جریان است ، میان تاجدار و تاجبخش.
تاجدار: اسفندیار که برای گرفتن تاج به جنگ با رستم می رود نماینده ی جریان پادشاهان است.
تاجبخش: چه کسی تاج به شاهان می بخشند؟ مردم. رستم پهلوان و نماینده ی مردم در این داستان می باشد .
وقتی تاجدار به ستیز ِ با تاجبخش می رود! به یقین تاجبخش پیروز می شود. اگر تاجبخش نباشد تاجدار چگونه تاج داشته باشد!

  

ادامه مطلب ...

داستان سیاوش

 

 

 داستان را از اینجا بشنوید(محسن مهدی بهشت) 

  

داستان سیاوش

۱

کنون،ای سخنگوی بیدار مغز!

یکی داستان بیارای، نغز.

سخن چون برابر شود با خِرد،

روانِ سراینده رامش برد.

کسی را که اندیشه ناخوش بود

بدان ناخوشی رای او گَش بُوَد،

همی خویشتن را چلیپا کند؛

به پیشِ خردمند، رسوا کند؛

5

ولیکن نبیند کَس آهویِ خویش؛

تو را روشن آید همی خویِ خویش.

اگر داد باید که آید به جای،

بیارای و ز آن پس، به دانا نمای.

 

چو دانا پسندد، پسندیده شد؛

به جوی تو در، آب چون دیده شد.

کهن گشته این داستان ها ز بُن،

همی نو کند روزگار کَهُن.

اگر زندگانی بُوَد دیریاز،

بر این دینِ خرٌم بمانم دراز،

10

یکی میوه داری بمانَد زمن

که نازد همی بار او بر چمن.

از آن پس که پیمود پنجاه و هشت،

به سر بر، فراوان شگفتی گذشت.

همی آز کمتر نگردد، به سال؛

همی روز جوید، به تقویم و فال.

چه گفت اندر این، موبَدِ پیشرو؟

که:« هرگز نگردد کهن گشته نو.»

تو، چندان که مانی، سخنگوی باش؛

خردمند باش و نکو خوی باش.

15

چو رفتی، سر و کار با ایزد است،

اگر نیک باشدت کار ار بد است.

نگر تا چه کاری! همان بدروی؛

سخن هرچه گویی، همان بشنوی.

درشتی ز کس نشنود نرم گوی ؛

بجز نیکوی، در زمانه، مجوی.

به گفتار دهقان، کنون، بازگرد؛

نگر تا چه گوید سراینده مَرد!

 

1- سخنگوی بیدار مغز- سراینده داستان  

در این بیت آغازین فردوسی بیگانه وار با خویش سخن می گوید

2- رامش: آسودگی و شادمانی

3- گَش:خوش و دلپذیر 

4-چلیپا کردن:خم کردن و گوژ  کردن- ولی در بیت های فردوسی معنی رسوا شدن می دهد- هر کس را که بر چلیپا بر آورنددر میان مردم رسوا خواهد شد. 

رسوا: بدنام 

5- آهو: عیب


بیت 2- سخنی  را مایه آرامی روان سراینده و شادکامی او دانسته است که آنچنان خردورانه باشد که بتوان آن را همسنگ و همتای خرد شمرد. سخنی که خرد در آن به نمود و کردار در آمده است و خود از گونه و گوهر خرد شده است  


بیت های 3و4- هر آن کس که اندیشه ای نادرست و ناپسند داشته باشد، لیک به آن ناخوشیِ رای و دید خویش فریفته باشد و بدان بنازد، خویشتن را در نزد خردوران و رایمندان رسوا خواهد

  گردانید و در نادانی و کانایی،پر آوازه.  


بیت 5- آدمی به عیب و آهوی خویش کور است و خوی و خیم خویش را پیراسته از هر کاستی و ناراستی می داند. 

  نامه ی باستان - دکتر کزازی

 

 وارد کردن بیت ها از  فرناز


چرا فردوسی از نام شاهنامه استفاده نکرده است

 عزیزاله جوینی، استاد دانشگاه تهران :

 جمعی از مورخان، ‌شاعران و علاقه‌مندان، 50 سال بعد از فردوسی، نام «شاهنامه» را بر روی این کتاب بزرگ گذاشتند؛ در حالی‌که فردوسی خود در این کتاب از نام «شاهنامه» استفاده نکرده است و از این اثر سترگ گاه با عنوان‌های «نامه نامور»، «نامورنامه باستان»، ‌«نامه شهریاران» و «نامه خسروان» در سرورده‌هایش یاد کرده است.

ادامه مطلب ...

«چلیپا» در شاهنامه و شرح دو بیت از آغازین داستان سیاوش

کسی را که اندیشه تا خُوَش بُود،    بدان ناخوشی رای، او گَش بُوَد

همی خویشتن را چلیپا کند            به پیش خردمند، رسوا کند؛

آغاز داستان سیاوش


ریشه های واژه چلیپا:

  

یک- این واژه را بر آمده از صِلیبا در آرامی دانسته اند


دو-حبیب الله نوبخت این واژه را در بنیاد ایرانی دانسته است

زولبیا و چلیپا: نوعی از شیرینهای به جا مانده از عصر مهر پرستان به یادگار مانده است به گونۀ نوعی از صلیب کامل است که چهار خط اصلی و خطوط فرعی از مرکز آن منشعب می شوند و دایره ای به گرد این اشعه به رسم «سور» نجسیم شده است.

 و بر اساس نقل هرودت در پایتخت ایران معبدی به نام آفتاب بر آورد و آن را «زلبیا» نام کرد و نقشۀ این معبد به شکل صلیب بوده است


سه- لغتنامه دهخدا:کنایه از خم کردن و منحنی کردن خویشتن در مقام تعظیم و تکریم کسی و اظهار کوچکی کردن.


چهار: در شاهنامه از دید دکتر کزازی:«چلیپا کردن» در معنای کنایی و هنری  «رسوا و انگشت نما گردانیدن» به کار رفته است ،نه در معنی کرنش و نماز بردن.


معنی این دو بیت این است:


هر آن کس که اندیشه ای نادرست و ناپسند داشته باشد، لیک به آن ناخوشیِ رای و دید خویش فریفته باشد و بدان بنازد، خویشتن را در نزد خردوران و رایمندان رسوا خواهد

 گردانید و در نادانی و کانایی،پر آوازه»


کوتاه نویسی  شده از نامۀ باستان